جنون، طغیان و سردرگمی اونقدر توی وجود جونگین با ناهماهنگی به تکاپو ایستاده بودند که قدرت تشخیصش رو از دست بده و راهی رو شروع کنه که نقطه پایانش رو رقم میزنه! نقطه ای برای پایان هر دو نفرشون!...
بی هدف لب های داغش رو روی خیسی لب های کیونگسو حرکت میداد و طوری وحشیانه میمکید و ول میکرد که عمق سردرگمیش رو نشون بده!
دستای کیونگ که به سختی یقه ی جونگین رو چنگ میزند، با حس دندون های جونگ که توی گردنش فرو میرن، یه یکباره دیواره مقاومتیشون فرو ریخت و از
دور یقش سست شدن و روی پارکت افتادن!کیونگسو بدون شکایت تنها به سقف خیره شده بود و جونگینی که به تنهایی بار این رابطه رو به دوش میکشید و پیشروی میکرد!
جونگین: بهت گفتم دیوونم نکن!
یقه تیشرت سو رو طوری کشید که درزش از گوشه گردن باز بشه!
جونگین: اما تو چیکار کردی؟!
شونه سفیدش که استخوانی و خوشتراش بود رو گاز گرفت و صورتی که با وجود درد زیادی که تحمل میکنه، همچنان با بی حالتی به سقف خیره شدند رو ندید!
جونگین: تو چــیکار کردی؟؟ تو با مــن چیــکار کردی ســـو؟؟؟؟
فریاد گوش خراشی کشید و همزمان بدن کوچیک کیونگ رو تکون داد و اونقدر با خشونت صورتش رو به سمت خودش برگردوند که قطره اشک ضعیفی از چشم بی حالت کیونگ روی صورتش بچکه و قلب جونگین رو با شتاب از طبقه 88 بزرگترین آسمون خراش سئول روی زمین بندازه!
جونگین لب های لرزون از بغضش رو گاز گرفت و بدن نیمه برهنه خودش رو از روی کیونگسو بلند کرد و با فاصله از سو و درست پشت به پسرک روی
پاهاش نشست و سرش رو روی زانوی راستش گذاشت!جونگین: دیگه حتی اشکاتم قدرت سابق ندارن سو! وگرنه چرا الان که انقدر از خودم شرمنده و بیزارم، نمیتونم مثل همیشه چشمات ببوسم و دردات بغل
بگیرم؟! اونقدر محکم و سریع که حتی خودمم از یاد ببرم؟!پیراهنش رو با خستگی از روی پاکت به سمت خودش کشید
جونگین: نمیخواستم بترسونمت!...سرش رو پایین انداخت و اونقدر از خودش شرمنده بود که نتونه برگرده و توی چشمای کیونگسو نگاه کنه!
کیونگسویی که هنوز با بیحالی و ناباوری روی زمین به انتظار بیداری از خواب مرگ افتاده!
جونگین: من اونقدر طی این سالها برای اشتباهاتم تاوان دادم که اگر شکایت قلب شکستت رو به لیست گناهام اضافه کنی، تا آخر عمرم پایانی برای دردام
نباشه!لبش رو داخل کشید و به صدای نفس های آرومی گوش سپرد که خبر از فروکش کردن ترس های کیونگسو میدادن!
جونگین سرش رو با ناامیدی تکون داد و پیراهنش رو به چنگ گرفت و خواست تا از جاش بلند شه اما با هجوم یکباره کیونگسو به سمتش، نتونست تعادلش رو حفظ کنه و با کمر طوری روی زمین افتاد که سنگینی بدن کیونگسو رو روی خودش احساس کنه!
ESTÁS LEYENDO
Jonjini | Kaisoo
Fanfic#Full #complete فیکشــن: جــونجینــی 🍓 Jonjini 🍓 کاپــل: کــایــســو ژانـر: ددی کیــنک ، فـلاف ، کمــدی ،رمنـس، درام نویسنـده: مهتــا🌙 فصــلاول: #کامل_شده فصــل دوم: #کامل_شده ═════════════════════════ خــلاصــه: کیونگســو پسر ســه ساله شیرین...