خورشید این قدرت رو داشت تا متفاوت تر طلوع کنه و روز جدیدی آغاز بشه که از تمام صبح های گذشته درخشان تر باشه... البته اگر اون دو نفر حتی شده به
اندازه یک ساعت میخوابیدن!
اون شب برای جونگین و کیونگسو تا ابد ادامه پیدا میکرد! درست مثل طعم گس خرمالویی که تا ساعت ها توی دهن باقی میمونه!
صدای در هم کوبیده شدن درب، جونگینی رو وادار به واکنش کرد که ماتم زده روی بالکن اتاقشون به صندلی تکیه داده و اونقدر در حسرت لحظات دود شده
میسوزه که متوجه طلوع خورشید و روشنی روز نشده!
به سرعت از روی صندلی برخاست و پس از خالی دیدن تخت، با حرص دستی لای موهاش کشید و بدن خستش رو به دنبال کیونگسو تا خروجی اتاق هدایت کرد!
جونگین از دردهایی که روی هم تلنبار شدن، نردبانی رو به نابودی ساخته بود و با هر قدم، به نیستی نزدیک تر میشد اما کی از حال کیونگسویی باخبر بود که پس ازخروج از هتل، راهی نزدیک ترین پارک شده و در کنار گنجشکان گرسنه ای که در طلب غذا به زمین قدم برمیدارند، در مرکزی ترین نیمکت پارک، به انتظار
سرنوشت ایستاده!
سرنوشتی که کیونگسو در رقم خوردنش نقشی نداشت! نه پیش از شبی که به دست های ناتوان اون به بدترین شکل سپری شده بود!
کیونگسو: بال هاش شکستم! زمین گیرش کردم...
پس از بالا کشیدن بینیش، نیم نگاه به گربه ای که ناله کنان زیر پاش نشسته و همانند گنجشکان، از درد گرسنگی رنج میبره انداخت و پوزخندی که روی لب های خشک و ترک خوردش نقش بست
کیونگسو: حالا چطور میتونم دوباره به چشمای پر حسرتش خیره بشم و از پرواز حرف بزنم؟!
آهی کشید و رفتن گربه ای رو نظاره کرد که اونم از شنیدن دردهای کیونگسو خسته شده!
جونگین: حرف بزنیم؟!کیونگسو که با شنیدن صدای جونگین درست از پشت سرش به لرزه افتاده بود، سرش رو به نشونه منفی تکون داد و سعی کرد با چرخوندن چشم هاش به
سمت مخالف جونگ، از ارتباط چشمی با اون فرار کنه!
اما مقاومت در برابر جونگینی که آماده پا به میدون گذاشته میتونه خیلی سخت تر از تصورات کیونگسو باشه!
جونگین از جیبش آبنبات خروسی نارنجی رنگی رو بیرون کشید و مقابل صورت گر گرفته و چشم های پر تنش و فراری کیونگسو تکون داد
جونگین: آبنبات چی؟! میشه کنارت روی نیمکت بشینم و فقط آبنبات بخورم؟!
کیونگسو سرش رو بالا گرفت و درخشش همون لبخند زیبایی رو دید که آفتاب پشتش رو به تمسخر گرفته و آبنبات بانمکی که توی دستش برق میزنه!
دست لرزونش رو دراز کرد و آبنبات رو با تردید از جونگین گرفت
جونگین آبنبات خروسی دیگه ای از جیبش خارج کرد و کنار کیونگسو با فاصله ی استانداردی روی نیمکت نشست و پس از باز کردن آبنبات، لیسی ازش گرفت
و کیونگسو هم به تبعیت ازش، اینکار رو تکرار کردامواج خروشان دریا، راهی به سمت چشم های کیونگسو پیدا نمیکردند! چشم هایی که از خشکی فریاد میزنند چون اشک هاشون رو تا صبح به بالشت زیر سرش انتقال دادن!
کیونگسو میتونست با روی هم گذاشتن پلک هاش و شمردن نفس های جونگین، حسی که توی وجودش جریان داره رو درک کنه اما از برملا شدن حقیقت
YOU ARE READING
Jonjini | Kaisoo
Fanfiction#Full #complete فیکشــن: جــونجینــی 🍓 Jonjini 🍓 کاپــل: کــایــســو ژانـر: ددی کیــنک ، فـلاف ، کمــدی ،رمنـس، درام نویسنـده: مهتــا🌙 فصــلاول: #کامل_شده فصــل دوم: #کامل_شده ═════════════════════════ خــلاصــه: کیونگســو پسر ســه ساله شیرین...