نتیجه ی ساعت ها کلنجار رفتن با مسئول کانون اصلاح و تربیت رسیدن به اتاقک محقری بود که با میز مربعی شکل و نیمکت های هم اندازه ای که در مقابلش با رنگ آبی قرار گرفته بودن، به انتظار دیدار با پسرکی بشینه که اسمش روز ها و ماه ها وِرد زبان کیونگسو بود و اون هیچ فرصتی رو برای یادآوری خاطرات تلخ مشترکشون از دست نمیداد و همین باعث شده بود تا روند درمانش با مشکل مواجه بشه!آهی کشید و همینطور که با پاش روی زمین ضرب گرفته بود، نیم نگاهی به ساعت مچیش انداخت و در آخر با حرص به رون پاش کوبید و نیم خیز شد تا به
در فلزی بکوبه و برای تاخیر پیش اومده معترض بشه اما درب پیش از هر اقدامی از طرف جونگ به آرومی باز شد و سایه ی ریز نقش و نحیفی که روی زمین افتاد و به دنبالش سربازی ظاهر شدسرباز: فقط یه ربع! نه بیشتر...
پسرک رو به آرومی طرف جونگین هل داد و درب فلزی با رفتنش به هم کوبیده شد
یون ته همونطور که از بسته بودن دستاش توسط دستبند فلزی در رنج بود، سرش رو کمی بالا آورد و اجازه داد تا جونگین صورت مهربون و پوست نسبتا
تیره رنگش که در تضاد با لباس نارنجی رنگ زندان به زیبایی میدرخشید رو به مرد بزرگتر نشون بده!جونگین ناخودآگاه ایستاد و لبخند تلخی که به گرمی روی لباش نقش بست
جونگین: تو باید یون ته باشی؟!
به دنبال ادای جمله اش، دستش رو به نشانه ادب جلو برد و ادامه داد
جونگین: منم...جـونـ...اما پیش از تکمیل جمله اش، قدم هایی به طرفش با سرعت برداشته شدند و دستایی نزدیک سینه اش رو چنگ گرفتند تا کمی تعادلش رو از دست بده و
مشتایی که پیراهن سورمه ای جونگین رو هر چه بیشتر میفشوردن باعث شد تا دست جونگین با شوک روی هوا معلق بمونه!تفاوت قدی بامزشون و صدای به هم خوردن زنجیر دستبند فلزی جونگین رو گیج میکرد و البته یون ته پریشانی که خودش رو توی بغل جونگ مچاله کرده و طوری که انگار به پناهگاه امنی رسیده باشه، گونه اش رو طوری به سینه مرد بزرگتر چسبونده که مشتاش از پیراهن مردانه اش جدا نشن!
جونگین نمیتونست حرکت کنه و اونقدر شوکه بود که فقط برای لحظاتی با ناباوری پلک زد و سرش رو پایین گرفت تا بدن لرزونی که توی بغلش هر لحظه بیشتر
از قبل فشورده میشد رو بهتر ببینه!یون ته: شما... شما همونی... شما آپای کیونگسویی!
جونگین بار دیگه با ناباوری طوری سرش رو برگردوند که حالا دهانش از تعجب باز بمونه و تمام تلاشش رو به کار بگیره تا پسرک رو از بدن خودش فاصله بده و
بتونه مستقیما به صورتش نگاه کنه!جونگین: تو چطور منو شناختی؟!
درحالی که بالاخره موفق شد بدن پسرک رو از خودش فاصله بده با تعجب پرسید و منتظر شنیدن جوابی از طرف یون ته موند
YOU ARE READING
Jonjini | Kaisoo
Fanfiction#Full #complete فیکشــن: جــونجینــی 🍓 Jonjini 🍓 کاپــل: کــایــســو ژانـر: ددی کیــنک ، فـلاف ، کمــدی ،رمنـس، درام نویسنـده: مهتــا🌙 فصــلاول: #کامل_شده فصــل دوم: #کامل_شده ═════════════════════════ خــلاصــه: کیونگســو پسر ســه ساله شیرین...