پارت سوم از فصل دوم

405 133 94
                                    


نتیجه ی ساعت ها کلنجار رفتن با مسئول کانون اصلاح و تربیت رسیدن به اتاقک محقری بود که با میز مربعی شکل و نیمکت های هم اندازه ای که در مقابلش با رنگ آبی قرار گرفته بودن، به انتظار دیدار با پسرکی بشینه که اسمش روز ها و ماه ها وِرد زبان کیونگسو بود و اون هیچ فرصتی رو برای یادآوری خاطرات تلخ مشترکشون از دست نمیداد و همین باعث شده بود تا روند درمانش با مشکل مواجه بشه!

آهی کشید و همینطور که با پاش روی زمین ضرب گرفته بود، نیم نگاهی به ساعت مچیش انداخت و در آخر با حرص به رون پاش کوبید و نیم خیز شد تا به
در فلزی بکوبه و برای تاخیر پیش اومده معترض بشه اما درب پیش از هر اقدامی از طرف جونگ به آرومی باز شد و سایه ی ریز نقش و نحیفی که روی زمین افتاد و به دنبالش سربازی ظاهر شد

سرباز: فقط یه ربع! نه بیشتر...

پسرک رو به آرومی طرف جونگین هل داد و درب فلزی با رفتنش به هم کوبیده شد

یون ته همونطور که از بسته بودن دستاش توسط دستبند فلزی در رنج بود، سرش رو کمی بالا آورد و اجازه داد تا جونگین صورت مهربون و پوست نسبتا
تیره رنگش که در تضاد با لباس نارنجی رنگ زندان به زیبایی میدرخشید رو به مرد بزرگتر نشون بده!

جونگین ناخودآگاه ایستاد و لبخند تلخی که به گرمی روی لباش نقش بست

جونگین: تو باید یون ته باشی؟!

به دنبال ادای جمله اش، دستش رو به نشانه ادب جلو برد و ادامه داد
جونگین: منم...جـونـ...

اما پیش از تکمیل جمله اش، قدم هایی به طرفش با سرعت برداشته شدند و دستایی نزدیک سینه اش رو چنگ گرفتند تا کمی تعادلش رو از دست بده و
مشتایی که پیراهن سورمه ای جونگین رو هر چه بیشتر میفشوردن باعث شد تا دست جونگین با شوک روی هوا معلق بمونه!

تفاوت قدی بامزشون و صدای به هم خوردن زنجیر دستبند فلزی جونگین رو گیج میکرد و البته یون ته پریشانی که خودش رو توی بغل جونگ مچاله کرده و طوری که انگار به پناهگاه امنی رسیده باشه، گونه اش رو طوری به سینه مرد بزرگتر چسبونده که مشتاش از پیراهن مردانه اش جدا نشن!

جونگین نمیتونست حرکت کنه و اونقدر شوکه بود که فقط برای لحظاتی با ناباوری پلک زد و سرش رو پایین گرفت تا بدن لرزونی که توی بغلش هر لحظه بیشتر
از قبل فشورده میشد رو بهتر ببینه!

یون ته: شما... شما همونی... شما آپای کیونگسویی!

جونگین بار دیگه با ناباوری طوری سرش رو برگردوند که حالا دهانش از تعجب باز بمونه و تمام تلاشش رو به کار بگیره تا پسرک رو از بدن خودش فاصله بده و
بتونه مستقیما به صورتش نگاه کنه!

جونگین: تو چطور منو شناختی؟!

درحالی که بالاخره موفق شد بدن پسرک رو از خودش فاصله بده با تعجب پرسید و منتظر شنیدن جوابی از طرف یون ته موند

Jonjini | Kaisoo Where stories live. Discover now