بالای کابینت، نزدیک اجاق گاز صفحه ای نشسته بود و درحالی که پاهای تپل و کوتاهشو تند تند تکون میداد، با چشمای درشت و درخشانش حرکات جونگین رو دنبال میکرد که چطور داره یه مایع عجیب و غریب رو توی ماهیتابه میریزه!
جونگین تخم مرغا رو توی ماهیتابه شکوند و با افتخار به سمت یخچال حرکت کرد تا بتونه آب خنکِ سر میزشو تهیه کنه!
بوی خوش تخم مرغی که تو دل روغن میغلته، مشام کیونگسو رو به بازی گرفت و دستای کوچیکشو وسوسه کرد تا دور از چشم جونگی، به سمت روغن حبابی شده بره و محتوای داخل ماهیتابه رو چنگ بزنه!
باسن گرد و بامزشو کمی از کابینت فاصله داد و خودشو کج کرد تا به هدفش برسه.دست پفکی و انگشتای سوسیسیش، آروم آروم به سمت داغی پیش روش رفت و چشماش، دقیقه به دقیقه بیشتر درخشید
اندازه ی دو بند انگشت کوچولو تا تخم مرغا و سوختن دستای خوشگلش فاصله داشت
اما با جیغ جونگین و حجومش به سمت گاز با وحشت از حرکت ایستاد و با چشمای گرد شده از تعجبش به دویدن مضحک جونگین خیره شد!
جونگین با پارچ آبی که تو دستش بود هراسون به سمت بچه پنگوئن روبروش دوید و به حدی هول شد که به جای دور کردن کیونگسو، پارچ آبو توی ماهیتابه کج کرد!
روغن به اطراف پاشید و باعث شد تا جونگین بیشتر از قبل وحشت کنه و پارچ آب رو زمین بندازه و کیونگسوی خوشحال و ذوق زده از دیدن خرابکاری پیش روش رو بغل بگیره!
پارچ با صدای بدی زمین خورد و فریاد ترسناکی که باعث شد گوشای کوچولوش زنگ بزنه و درحالی که گوشاشو میگیره، اعتراض کنه
کیونگسو: سو دوش اوفه...
جونگین به آرومی گوش اوف شدشو بوس کرد و باعث شد تا یه لبخند بامزه صورت تپلشو پر کنه...
جونگین: اوف خوب شد؟کیونگسو لبخند دندون نمایی زد و 4 تا دندونای فسقلی و لثه های خالی مونده از مرواریدش رو به رخ کشید
این یعنی از اولم اوفی در کار نبوده و خواستم تا خودمو لوس کنم!
جونگین کیونگسو رو با احتیاط از آشپزخونه خارج کرد و روی مبل گذاشت...
با قدمهای بلندش به کنار اجاق برگشت و به گاز خاموش شده ای که روش یه ماهیتابه با تخم مرغای قواص داره و زمینی که پر از آب و تیکه های شیشست خیره شد!
آهی کشید و دست به کمر ایستاد
خرابکاری نه!...حسابی گندکاری کرده بودن...
روی زمین خم شد و سعی کرد تا تیکه های شیشه رو جمع کنه و شکمی که صدای غرغرش بلند شد و اعتراض کنان، گذشتن زمان ناهار رو یادآوری میکرد.
-------------------------------------------------------ظرف رامیون آماده رو با چاپستیکاش به هم زد و بخاری که ازش بلند میشد، توجه کیونگسو رو به خودش جلب کرد
مومو رو بغل گرفت و با قدم های کوچیک خودشو به جونگینی که با بیحوصلگی روی زمین نشسته بود و یه آرنجشو روی میز گرد روبروش، تکیه گاه سرش کرده و با دست دیگش درحال هم زدن رامیون تکراری هر روزش بود رسوند و روبروش نشست...
چشمای درشتش به سمت رشته های باریکی که با چاپستیک گرفته میشد رفت و قبل از اینکه دستای وسوسه گرش، کار دست جفتشون بدن، جونگین رشته ها رو فوت کرد و توی ظرف مخصوص سو ریخت تا هر جور دلش میخواد بخوره!...
با قرار گرفتن ظرف حاوی رشته، درست روبروش، جیغ کودکانه ای کشید و دو کف دستش رو با ذوق به هم کوبید و دندوناشو از ذوق زیاد فشار داد...
جونگین با دیدن حرکاتش، خندید و با احتیاط مومو رو از بین دستاش خارج کرد تا کثیف نشه!
کیونگسو بدون توجه به کار جونگین، دستاشو سمت رشته های خنک شده برد و با هر دو دستش به ظرف حمله کرد و رشته های باریک رو به چنگ گرفت.
VOUS LISEZ
Jonjini | Kaisoo
Fanfiction#Full #complete فیکشــن: جــونجینــی 🍓 Jonjini 🍓 کاپــل: کــایــســو ژانـر: ددی کیــنک ، فـلاف ، کمــدی ،رمنـس، درام نویسنـده: مهتــا🌙 فصــلاول: #کامل_شده فصــل دوم: #کامل_شده ═════════════════════════ خــلاصــه: کیونگســو پسر ســه ساله شیرین...