سایه سرد خورشید با غمی که در پس انوارهای طلایی خود مخفی کرده بود روی صورت رنگ پریده ی جونگین چنبره زد
چنگال سیاه تنهایی به قلبش چنگ می انداخت و بوی خوش کلوچه گردویی دلبخواه کیونگسو که حالا برای جونگین فرقی با یه مشت سنگ بی مصرف نمیکرد، اون رو به خاطرات خوش گذشته میکشوند!
گذشته؟
کیونگسو با اجازه کدوم قسی القلبی به گذشته ی جونگین پیوسته بود که حالا سر از خاطرات مشترکشون در بیاره؟با دستی که مدام بازوش رو نشونه میگرفت و ضربه میزد، به خودش اومد و باعث شد تا صدای چانیول بالاخره به پرده گوشش برسه!
چانیول: آب...آب بدم؟
با تایید جونگین، به سرعت پارچ آبی که روی میز قرار داده شده بود رو هدف گرفت و چنگ زد و با بی توجهی کامل، طوری که مقدار قابل توجهی از آب روی بدن خودش و کف زمین بریزه، موفق شد تا لیوان رو به دست جونگین برسونه!
جونگین که کاملا توی کاناپه فرو رفته بود، کمی خودش رو جلو کشید و به لیوان توی دستش خیره شد و با بی میلی قلپی نوشید
سکوت، مهمون اتاق نسبتا محقر رئیس بیمارستان روانی شده بود!
جونگین لیوان رو روی میز انداخت و با برداشتن کلوچه گردویی داغی که مشخص بود تازه پخت شده، به یاد پسر کوچولوش افتاد و داغ جمع شده توی قلبش رو به درجه انفجار رسوند.
کلوچه رو کمی توی دستش فشار داد و به رو رئیس بی کفایت برگشت و غرید
جونگین: من اینجا نیومدم تا صورت ضعیفم رو بهت نشون بدم... من اینجام چون میدونم حقم یه گوشه ای از این خرابشده مخفیه! یا حقم میدی یا داغی رو دلت میذارم که همراه با من توی یه سلول زندان جزوجز کنی و بسوزی!روی قلبش مشت زد و طوری از روی کاناپه بلند شد که همراه خودش، رئیس بیمارستان روانی مجبور به ایستادن کنه و همونطور که انگشت اشارش رو به نشانه تهدید سمتش میگرفت، فریاد کشید
جونگین: زبونت رو بچـــرخون و حــــرف بــــــزن! سکـــوت تو، چیزی از خطـــات کم نمیکنه! بخاطر بی کفایتی تو پسرم رو دزدین... به سکوتت ادامه بده تا ببینی پدری که حالا چیزی برای از دست دادن نداره میتونه به اندازه ی شیر زخم خورده، قوی و
خطرناک باشه!
دستای مشت کردش رو از زور خشم بیشتر فشار داد و کلوچه گردویی که بدون توجه جونگین خورد میشد و خاکسترش روی زمین می ریخت!
رئیس بیمارستان روانی که خودش رو مسئول صد در صد این فاجعه میدونست، به احترام جونگین به نگهبان خشمگین اشاره کرد تا اتاق رو ترک کنه و خودش هم از پشت میز چوبیش کنار رفت و روبه روی پدری ایستاد که از شدت خشم و غصه به نفس نفس
افتاده و عجز، گوشه ای از چشمای براق و اشکیش مخفی شده!
رئیس بیمارستان: ایم یونا مفقود شده!
چانیول که تا این لحظه سکوت کرده بود به گروه دو نفرشون پیوست و پشت جونگین ایستاد و گفت:چانیول: همین؟ میگی مفقود شده و سکوت میکنی؟ مفقود شده یا فراریش دادی مرتیکه؟ بگو برای کی کار میکنی؟ اون چن عوضی چقدر بهت پول داده؟ پول این مظلوم بازیاتم چپیدی یا این سیا بازیات جز رولته؟
قبل از اینکه رئیس بیمارستان روانی بتونه در دفاع از خودش کلامی به زبون بیاره، جونگین مداخله کرد و با صدایی که حالا صد و هشتاد درجه متفاوت از لحن قوی قبلیش بود، پرسید
جونگین: میتونم یه کلوچه گردویی دیگه بردارم؟
چانیول و رئیس بیمارستان روانی با تعجب به هم خیره شدن و چانیول با بغض به جونگینی که به آرومی سمت ظرف کلوچه ها میرفت خیره شد و لب زد
چانیول: جونـ...گینا...
عدم تعادل روحی جونگین مشهود بود
به یک لحظه، آتیش میشد و تمام اطرافیان با شلعه های خشمش نابود میشدن اما لحظه ای بعد...میشد توی اقیانوس چشماش رد مروارید های اشک رو پیدا کرد....
پلک سمت چپ چانیول تیک گرفته بود و میپرید
دسته کاناپه رو، برای حفظ تعادلش چنگ زد و نگاه خشمگینش رو به رئیس بیمارستان داد...
چانیول: بهتره برای پلیس حرف بیشتری برای گفتن داشته باشی!
YOU ARE READING
Jonjini | Kaisoo
Fanfiction#Full #complete فیکشــن: جــونجینــی 🍓 Jonjini 🍓 کاپــل: کــایــســو ژانـر: ددی کیــنک ، فـلاف ، کمــدی ،رمنـس، درام نویسنـده: مهتــا🌙 فصــلاول: #کامل_شده فصــل دوم: #کامل_شده ═════════════════════════ خــلاصــه: کیونگســو پسر ســه ساله شیرین...