یه روز صبح از خواب بیدار میشی و میبینی به جای قلب، روی سینه ات یه تیکه سنگ گذاشتن تا جلوی خونریزیت گرفته بشه!!
قلبی که از وجودت دزدیده شده رو هرگز نمیتونی پس بگیری!
تنها کاری که ازت برمیاد، جایگزین کردن سنگیه که جلوی خونریزیت رو گرفته و در نهایت جونت رو نجات داده!!!
اما داستان کیونگسو متفاوت بود!
قلبی که توی سینش میتپید رو کسی ندزدیده بود بلکه؛
با اختیار خودش اون رو از سینش درآورد و تقدیم جونگین کرد!!!
کاری که هرگز انتظار نداشت متقابلا از جونگین ببینه اما این حجم از نادیده گرفته شدن رو هم مسلما نمیپسندید!!!هرگز به اون اجازه نمیداد تا با تنها دشمن زندگیش که حکم پدر ژنتیکیش رو داره، برعلیهش دسیسه کنند!
سنگی که توی سینش کار گذاشته بود چه بیرحمانه میتپید و به سینش خراش میداد!!
کام عمیقی از سیگار توی دستش گرفت و از پنجره کوچک اتاقش به سمت بیرون خم شد و اجازه داد تا هوای یخ زده، وجود داغش رو خنک کنه!
کیونگسو: آتیش نمیشم و زندگیش رو تبدیل به جهنم نمیکنم!
خطاب به سیگار نیمه سوزی که بین انگشتاش جون میداد گفت و در ادامه با درد لب زد
کیونگسو: چون در نهایت اون کسی که میسوزه، تنها خودمم!
آهی کشید و سیگار رو برای بار آخر به لب هاش نزدیک کرد اما با تقه ای که به در خورد، فورا سیگار رو از پنجره به بیرون پرتاب کرد و لباسش رو تکون داد و
سعی کرد تا اونجایی که ممکنه، پنجره رو باز کنه!
کیونگسو: اون رفته؟!
صدای خش دارش رو صاف کرد و با تقه ی دیگه ای که به در خورد، برای بار دوم گفت:کیونگسو: عمو چانیول واقعا حوصله ندارم! به جونگین هم بگو فعلا نمیخوام ببینمش پس مزاحمم نشید!
صدای تقه هایی که به در برخورد میکرد برای دقایقی متوقف شد و کیونگسویی که تصور میکرد تونسته فرار کنه، با خیال راحتتری نخ دوم رو از پاکت بیرون کشید و به لب هاش نزدیک کرد اما دری که با شتاب باز شد و جونگین رو در مقابلش نشون میداد اونقدر غیرقابل هضم بود که باعث بشه سیگار از دستش روی زمین
بیفته!
کیونگسو برای لحظه ای حتی نفس کشیدن رو هم از یاد برد اما چهره گستاخ و خوی لجباز کیونگسو چیزی نبود که به همین سادگی پنهان بشه
همونطور که سعی میکرد با وقاحت به چشم های خشمگین جونگین خیره بشه، خم شد و سیگار رو از روی زمین برداشت و پس از پاک کردن، به لب هاش
نزدیک کرد!
کیونگسو: چیزی نیست که تازگی داشته باشه!
جونگین قدمی به سمت جلو برداشت به دنبالش لوهان هم وارد شد
کیونگسو: اون اینجا چیکار میکنه؟!با خشم به لوهان اشاره کرد و گستاخی رو تا حدی پیش برد که حتی چانیول هم بخواد مانعش بشه اما چشمای جونگین فقط سیگاری که بین انگشتاش به خوبی جا گرفته بود رو میدید!
جونگین: توضیح بده!
کیونگسو: چیزی برای توضیح وجود نداره! اصلا شماها توی اتاق من چه غلطی میکنین؟؟!!
جونگین: ازت یه سوال ساده پرسیدم!
کیونگسو: منم ساده ترین جواب ممکنه رو بهت دادم!
جونگین قدم به قدم بهش نزدیک تر میشد اما کیونگسو خیالی برای عقب گرد نداشت و با چشم های پرتوقعش همچنان به سه مرد بزرگتر خیره شده بود!
جونگین: داری از حد خودت میگذری!
کیونگسو: اگه از حد خودم بگذرم چی میشه؟! حبسم میکنی؟! یا شایدم کتکم بزنی! اگه از حد خودم بگذرم چه اتفاقی ممکنه بیفته که بیشتر از دوباره دیدن این مرد عذابم بده جونگین؟! به کی باید جواب پس بدم؟! به تو؟! یا به اون؟!
YOU ARE READING
Jonjini | Kaisoo
Fanfiction#Full #complete فیکشــن: جــونجینــی 🍓 Jonjini 🍓 کاپــل: کــایــســو ژانـر: ددی کیــنک ، فـلاف ، کمــدی ،رمنـس، درام نویسنـده: مهتــا🌙 فصــلاول: #کامل_شده فصــل دوم: #کامل_شده ═════════════════════════ خــلاصــه: کیونگســو پسر ســه ساله شیرین...