part5

164 40 0
                                    

آخرین صفحه دفترچش رو با دلخوری لمس کرد و خودکار رو روی
ورقه حرکت داد:
روزی روزگاری تو عمیق ترین عمق دریای نورمندی، پری دریایی
های زیبایی زندگی میکردن... یه دفعه که مشغول شمردن صدف های
کوچیک روی سنگها بودن، یه فرشته بهشون ملحق شد... فرشته غرق
شده بود ولی پری دریایی ها زندهش کردن و پیش خودشون نگه
داشتن...
پشت دستش رو روی چشماش کشید و ادامه داد:
فرشتمو پس بدین... قوی سیاه منو با خودتون نبرید...
تهیونگا... وقتی با تو بودم زمان از کار میفتاد... میدونست که گذر
زمان برامون هیچ معنایی نداره. یه بار دیگه دستامو بگیر، بذار دور هم
بچرخیم و بچرخیم تا سرمون گیج بره و بیفتیم روی زمین... یه بار
دیگه وقت خواب دم گوشم آهنگی که ساختی رو زمزمه کن... بذار بازم سبک بشم... بازم به بدن بی جونم بال پرواز بده...بذار دستاتو بگیرم،
پرواز کنم تا جایی که دیگه پری دریایی ها نتونن ازت عکس بگیرن...
اون موقع فقط مال من میشی...فقط من...
گوشه دفتر نوت های آهنگی رو نوشت و روی تخت دراز کشید.
_ حالا با تو چیکار کنم؟ من که نمیتونم بخونم...
با خطور کردن فکری به ذهنش از اتاقش بیرون دویید و گفت: نونا
هنوزم اون کتاب تونی موریسون رو داری؟
صدای ضعیفی از آشپزخونه شنیده شد: کدوم رو میگی؟
_ اونی که دختره از ظاهرش متنفر بود... میخواست چشماش آبی باشه...
+ اها... نه جیمینا. برش گردوندم به کتابخونه. چیکار داری؟
جیمین این پا و اون پا کرد و گفت: جین هیونگ امروز میاد؟
+ اره هرروز میاد دیگه... میخوای چیکار؟
دستای خواهرشو دور شونه هاش حس کرد که بغلش میکردن
+ جیمیناااا راست میگی؟ فکر کردم نمیخواستی غیر از اون اجراها
جای دیگه ای بری...
_ جین هیونگ کی میاد؟
+ گفته امروز وقتش خالیه و زودتر میاد. الاناست که پیداش بشه.
جیمین دستش رو به دیوار کشید تا راه اتاق رو پیدا کنه.
روی تخت دراز کشید و گفت: باید بریل رو یاد بگیرم... باید یادش بگیرم...
از روی تخت بلند شد. درِ کمدی که احتمال میداد لباسهاش توش
باشن رو باز کرد و دستش رو روی لباسها کشید.
_ پالتو قهوه ایه کجاست...
دستش که به مخمل پالتو کشیده شد فورا تشخیصش داد. بولیز و
شلوار معمولیش رو پوشید و پالتو رو روی دوشش انداخت. برای اومدن
جین هیجان زیادی داشت.
با شنیدن صدای زنگ در از اتاق بیرون رفت.
_ بالاخره میخوام برم کتابخونه.
هیونگ میشه وقتو تلف نکنیم و بریم بیرون؟
+ بیرون؟
جین نگاه معناداری به می سو انداخت و وقتی شونه بالا انداختنش
رو دید دوباره سمت جیمین برگشت.
+ تو میخوای بری بیرون؟
_ کتابخونه ۲ کیلومتر بیشتر فاصله نداره. با اینکه کورم ولی میتونم
راهش رو تشخیص بدم. یه کار خیلی مهم دارم.
+ کار مهم... باشه. قبوله. به شرط اینکه بذاری بعدش بهت خوندن یاد بدم.
_ باشه بریم. خداحافظ نونا
= خوش بگذره.

Swan lakeWhere stories live. Discover now