Part 7

191 40 2
                                    

_حواست باشه لو نری...هیچی نباید بفهمه باشه؟
+حواسم هست...بچه که نیستم...چطور باید شروع کنم؟
_اسونه...فقط دستت رو بذار روی نقطه ضعفاش،اون وقت دلش رو برای خودت میکنی
+صدمه...صدمه که نمیبینه؟
_مهم نیست...من باید انتقامم رو بگیرم،ببینم چیکار میکنی...
گوشی تلفنو با حرص سر جاش کوبید و دندوناشو به هم سایید.
لجبازی ها و سرکشی های اون پسر تخس حرصش میداد و از طرفی نمیتونست بلایی سرش بیاره...اون یکی از بهترین افرادش بود و از دست دادنش براش غیرقابل جبران بود!
روبروی آینه ایستاد و موهای بلند و فندقی رنگش رو که بالای سرش
حالت داده بود رو مرتب کرد
از صبح طوری این ور و اون ور رفته بود
که الان از خستگی نای ایستادن نداشت... روی تخت سلطنتیش نشست و سعی کرد ریلکس کنه که همون لحظه در اتاقش با شدت زیادی باز شد و صدای نفس نفس زدن یکی از خدمه اومد.
_ خانوم باید یه چیزی رو...
+ دوپان؟
_ب...بله خانوم
+ وقتی با من کار داری..نباید یه ذره انسانی تر رفتار کنی؟ مثلا مثل یه گاو وحشی به در بیچاره اتاقم حمله ور نشی؟
_ب...ببخشید خانوم ولی...
+ ولی نداریم دوپان...حتی اگرم خبر مرگ خانوادم رو داشته باشی حق نداری مثل یه حیوون رفتار کنی...خب بنال ببینم چته...
_ خانوم...اون پسره...اون پسره نیست...
+ چقدر خوب آدرس میدی! اون پسره...
_ خانوم..پسر سنت مارتین نیست! دو سه روزه که غیبش زده ما همه جا رو دنبالش گشتیم...
+ آها...دو سه روزه که غیبش زده و...
صداش به طرز ناگهانی ای بالا فت.
+ و الان به من میگی؟؟!!
_خانوم نمی خواستم ذهنتون رو شلوغ تر کنم...
+ هیچ میدونی اطلاعاتی که اون پسر از ما داره چقدر حیاتیه؟؟ و شما به همین راحتی گذاشتید بره؟
_ خانوم اون فقط یه خدمتکار بود...ما فکر میکردیم به درد نمیخوره... بعد از اینکه پدر مادرش رو کشتیم دیگه غیب شد...
+ پدرش...اون یکی از مورد اعتماد ترین افراد پدرم بود بعد میگی به درد نمیخوره... دوپان برو خداتو شکر کن که تا الان قیمه قیمه
نشدی.
_خانوم... چی دستور میفرمایید؟
+ بفرستید دنبالش،پسر نوجوونی مثل اون جایی رو نداره بره به احتمال زیاد داره تو شهر ولگردی میکنه پیداش کنید و زنده بیاریدش
پیشم...میخوام با دستای خودم بهش بفهمونم مجازات سرپیچی کردن از دستورات مافوقش چیه...
_____________________________
*یادداشت نویسنده:
خب اینم از این پارت... امیدوارم خوشتون اومده باشه...کم کم داستان داره مرموز میشه... حواستون جمع باشه.
روی یه چند شاتی کوتاه دارم کار میکنم و توی هفته های اینده حتما اپ میشه و امیدوارم دوستش داشته باشید.

Swan lakeWhere stories live. Discover now