part 8

132 36 2
                                    

+خبب جیمینا...رو تختت بشینم راحتی؟
_

اره مشکلی نیست.

صدای تعدادی ورقه اومد و بعد گوشه تشک تختش فرو رفت.
+میدونم که میدونی... ولی محض یادآوری، بریل خطیه که برای نابیناهایی مثل تو اختراع شده،به این صورت که تو با لمس کردن نقطه هایی با روش چینش متفاوتشون کنار هم میتونی الفبا رو تشخیص بدی، کلمه ها رو یاد بگیری و جملات رو بخونی..آسون تر از چیزیه که فکر میکنی،خصوصا برا تو که قبلًا خیلی کتاب میخوندی.
دست جیمین رو گرفت و ادامه داد:بیا شروع کنیم.
به نرمی دستش رو روی کاغذ حرکت داد. جیمین برآمدگی ریزی رو روی پوستش حس کرد.

+

جیمینا این حرف A عه،فقط یه نقطس به خاطر همین خیلی آسونه.
_الفبای فرانسه رو یادم میدی؟
+ما داریم تو این کشور زندگی میکنیم...باید با فرهنگ اینجا خودمونو پرورش بدیم.
+این B عه،دو تا نقطه که به طور عمودی روی همن اینم آسونه. این C میشه،این یکی هم دوتا نقطس ولی افقی کنار همن.
جین دستشو روی کاغذا کشید و منتظر موند که بعد از خودش هر حرف رو تکرار کنه. جیمین خیلی زودتر از انتظار جین حروف
رو به خاطر می سپرد با یکبار گفتن یاد میگرفت و نیازی به تکرار دوباره نداشت.
به ترتیب نوک انگشتاش رو روی نقاط بر اومده میکشید و از اینکه میتونه خوندن یاد بگیره لذت میبرد.
قبل از اومدن جین به زندگیش تصمیم داشت بقیه زندگیش رو تو افسردگی بگذرونه...تو اتاقش حبس بشه و تا ابد گریه کنه،ولی معجزه ای که این مرد باهاش کرده بود باعث شده بود به تدریج از تمام این تصمیم ها صرف نظر کنه. انگار میتونست باور کنه که توی دنیا همه چیز با مرگ تهیونگ تموم نمیشه...ولی نمیتونست کاملا به همه چیز خوشبین باشه...
+اینم Z عه، بازم ۴ تا نقطه که اینطوری کنار هم قرار گرفتن...تموم شد... یاد گرفتی؟
_فکر کنم...ممنونم هیونگ
+یه کلمه به بریل مینویسم ببینم میتونی تشخیص بدی.
جین لبخندی زد و خودکار رو روی ورقه به حرکت در آورد تا جایی که کاغذ پاره نشه فشار داد و کلمه ای که میخواست رو به طور معکوس روی کاغذ نوشت،کاغذ رو برگردوند و به جیمین گفت: خب. حالا آروم از سمت چپ لمسش کن و بگو چی نوشتم.
نوک انگشتهای ظریفش روی کاغذ حرکت کردن.
_این...W عه...
+بیشتر دقت کن.
_یادم رفت ببخشید...T عه؟
+اره
جیمین دستش رو آروم روی کاغذ کشید.
_A
_E
بقیه حروف رو بعد از چند ثانیه تمرکز فهمید و با لمس آخرین حرف اشک از چشماش پایین ریخت.
_هیونگ چرا اینو انتخاب کردی...
+گفتم شاید بخوای اولین تجربت با تهیونگ باشه...تبریک میگم جیمینا اولین کلمه ای که تونستی بخونی "تهیونگ" بود.
جیمین دوباره نقطه های برجسته روی کاغذ رو لمس کرد و لبخند کمرنگی زد...

دیدی تهیونگا...من اسمت رو خوندم... بالاخره
،تونستم...دلم میخواد "عشق" رو یاد بگیرم... میخوام با بند بند وجودم عشق تو رو پیدا کنم و بذارم انگشتام راهش رو نشونم بدن...میخوام"عاشق" رو یاد بگیرم... "درد" رو... "مرگ" رو... "قوی سیاه" رو...
___________________________________
امروز روز تولد ″بانی″مونه،و خب خواستم منم یه کادوی کوچیک بهتون هدیه کنم..امیدوارم دوستش داشته باشید.

Swan lakeWhere stories live. Discover now