Chapter 3: Piano Keys (پیانو کلیدهای)

152 37 2
                                    

(کیم نامجون)
به ورقه های دسته بندی شده روی میز خیره شده بود تا بحال همچین پرونده سنگینی رو ندیده بود و ناتوانیش در مقابل حل اون،سوابق درخشانش رو زیر سوال میبرد. حدود یک سال میشد و که این پرونده بهش سپرده شده بود و جز اطالعات کمی راجب یه خانواده و کسب و کارش چیز زیادی گیرش نیومده بود
یکبار دیگه به ورقه رویی نگاه کرد:
لویی آگوستین
متولد ۱۹۲۱،استرنسبورگ،فرانسه تاجر ثروتمند و معروف که ۲ ساله هیچ خبری ازش نیست...
قبلش تو کار تجارت پارچه های گرون قیمتی مثل ساتن و مخمل بوده و بعد از احتکار و قاچاق مقدار زیادی از اونها غیب میشه...
نامجون تو فکر فرو رفته بود. مجازات قاچاق قاعدتاً اعدام نبود...پس چرا آگوستین خودش رو مخفی کرده بود...
کراواتش رو شل کرد و روی کاناپه نشست.
_۱۴ ساعته که اینجام...سرم داره میترکه...
در با شدت باز شد و نامجون رو از جا پروند.
_چتهه!! دری گفتن در زدنی گفتن...
+ببخشید قربان. خبر مهمی داشتم
_بگو ستوان
+امروز یه جیب بر به طرز مشکوکی توی خیابون های شهر دیده شده. گزارش دادن بیش از ۲۳ جیب بری فقط تو ۱۰ ساعت گذشته انجام داده.
نامجون از جاش بلند شد؛نگاه معنا داری به ستوان هوبرت کرد و گفت: ستوان...اینجا بخش آگاهیه...ما راجب موضوعات مهم...پرونده های سخت و پیچیده صحبت میکنیم نه دستگیری یه جیب بر!
+ولی قربان،این پسر نسبتی با لویی آگوستین داره.
_ چ...چی؟ چه نسبتی؟
+اونطور که پرس و جو کردیم... یکی از خدمه اونا بوده.
_ الان میدونی کجاست؟
+نه قربان،ولی یکی از همسایه ها گفت که توی خیابونی نزدیک بازار پرسه میزده.
_ پس هنوز نمیدونه چه آدم کلیدی ایه...وگرنه اینقدر راحت تو خیابونا ولگردی نمیکرد...
+ قربان چی دستور میفرمایید؟
_ برید دنبالش... اگر از دستتون فرار کرد یا خواست بهتون صدمه ای برسونه حواستون باشه نکشیدش...اون خیلی مهمه!
ستوان هوبرت احترام نظامی کرد و از اتاق خارج شد.
_صبر کن! برای اطمینان بیشتر منم باهاتون میام.
بلافاصله کتش رو از روی جالباسی برداشت و از در بیرون رفت.

Swan lakeWhere stories live. Discover now