Chapter 6: your eyes tell(چشمهایت میگویند)

117 28 2
                                    

روی تختش دراز کشیده بود و نوک خودکارش رو روی کاغذ فشار میداد .میخواست تا جای ممکن پیشرفت کنه و به جین ثابت
کنه که دردش فقط از روحش سرچشمه میگیره... میخواست جین بدونه که دردش سواد نداشتن نیست... ندیدن نیست نخوندن نیست...
دلش میخواست بفهمه روحش زخم خورده و... هنوزم در حال خونریزیه...
_ ژو...وو زم... دوستت دارم...
هیونگ دیدی یاد گرفتم؟ دیگه همه چی برام راحت شده... حیف که از آبی ترین چشم نسخه بریلی وجود نداره... حیف نمیشه اپرای توسکا رو با بریل دید... حیف نمیتونم اجرای دریاچه قو رو با بریل ببینم... نمیتونم حرکت آرشه رو روی سیم های ویالون ببینم... نمیتونم تو رو ببینم... نمیتونم جئون جونگکوک رو ببینم....
برای چی آرزو کرده بود جونگکوک رو ببینه؟ شاید... شاید
میخواست بدونه اون آدم مرموز چه شکلیه...
از اتاقش بیرون اومد و پنجره ها رو باز کرد .هوای گرم و مرطوب نورمندی بعضی وقتا غیر قابل تحمل میشد...
_الان باید نزدیکای ظهر باشه...
صدای کلید انداختن توی قفل در اومد و بعد از اون صدای خسته خواهرش.
+عهه جیمینا میبینم که مثل همیشه تو اتاقت خودتو زندانی نکردی...
_سلام... نونا ساعت چنده؟
+ساعت... دو و نیم بعد از ظهره .چطور؟
_چرا جین هیونگ نیومده هنوز؟ هرروز ساعت 12 میومد...
+بهم گفت امروز نمیتونه بیاد وضعیت جسمی خوبی نداره .اشکال نداره امروز با هم خوش میگذرونیم.
_گفتی تولدش کیه؟
+عه... دقیقا امروزه...
جیمین آهی کشید و بی حوصله سمت اتاقش رفت .به کادوی کوچیکی که درست کرده بود نگاهی انداخت و گفت:
_دقیقا امروز که حوصله همه چیزو داشتم نمیاد...
سمت پاتختی فندقی رنگ اتاقش رفت و دستش رو روی گرامافون خاک خورده کشید .تقریبا یه سال میشد که ازش استفاده نکرده بود... گرامافون بوی تهیونگ رو میداد... حس اون موقع ها رو براش
زنده میکرد و مسلما این براش خوشایند نبود...
ولی دلتنگ بود !جیمین دلتنگش شده بود... نه فقط دلتنگ تهیونگش؛ دلتنگ خودش و حسی که با تهیونگ داشت... دلتنگ
قلب عاشقش بود... دلتنگ قلبی که نشکسته بود و نفس میکشید...
دلش پر میزد برای روزهایی که به امید دیدن کسی شبش روز میشد... حالا چطور؟
لبخند تلخی زد و کورمال کورمال دستش رو تکون داد تا سوزن
گرامافونو پیدا کنه و به محض اینکه نوک انگشتش باهاش تماس پیدا کرد اونو پایین آورد و گوشش رو تیز کرد که ببینه چه آهنگی  قرار بود پخش بشه.
_ والتز؟ اونم دریاچه قو؟
رو به گرامافون خندید و ازش دور شد .با آهنگ مالیم اولش آروم به رقص در اومد .دستش رو توی هوا به نرمی تکون داد و پایین آورد.
___________________________
یادداشت نویسنده:
امیدوارم تا الان لذت برده باشید...تم جدید هم داشتیم یه ذره خوشگل بشه3>
پیشنهاد میکنم چند شاتی جدید روهم بخونید، قشنگ هست(.You got daddy issues)
مراقب خودتون باشید

Swan lakeWhere stories live. Discover now