**********کیم آرام*********
با ورودم به شرکت همه نگاها کشیده شد به من.
دستمال گردنی که روی اون گردنبند طبی مسخره بسته بودم و درست کردم و با قدم های بلند خودمو رسوندم به اسانسور.
توی اسانسور هم زیر نگاه های سنگین اون چند نفر داشتم خفه میشدم.
تا در باز شد سریع از اسانسور زدم بیرون ولی نگاه خیره اونائی که بیرون بودن بدجور مشکوک میزد.دیگه طاقت نیوردم و پیچیدم توی دستشوئی زنونه و خودمو به یه اینه رسونم.
با تعجب به خودم نگاهی انداختم.
کمی دور زدم تا پشتمو ببینم ولی چیزه خاصی نبود که باعث بشه اینطوری بهم خیره بشن.
پس چه اتفاقی افتاده بود؟
به خاطر این گردنبند بود؟
شاید خبری از من پخش شده بود؟
شاید موضوع ورشکستگی بابا عمومی شده بود؟
هینی کشیدم.
یعنی امکان داشت؟؟؟؟
با کلافگی سرمو بین دستام گرفتم و به خودم گفتم:_ انقدر فکرای بیخود نکن...
اقای لی خیلی دقیق گفت که خبر ورشکستی شرکت هیچ جا درز نمیکنه...
دیوید خودش بهم قول داده بود...نفسمو دادم بیرون و صاف ایستادم و چونمو دادم بالا و گفتم:
_ من هنوز کیم ارام هستم... وارث کمپانی YB...
شونه هامو چرخوندم و مقتدر از دستشوئی زدم بیرون.
**********تهیونگ*********
وقتی از ماشن پیاده شدم با اینکه کمی خسته بودم ولی همون دم در تمام بدنمو کشیدم و چندتا نفس عمیق گرفتم تا خستگیم بپره.
نمی دونم چرا زنگ نزدن تا امروزو کنسل کنن.
حتما یه گریمور دیگه اورده بودن._ لعنت بشه این لوته...
در حالی که با خودم درگیر بودم وارد شرکت شدم.
عینک دودی مو در اوردم و وارد اسانسور شدم و طبقه 4 رو زدم.یون _ هیونگ نیم...
_ هوووم...
برگشتم طرفش ولی قبل از اینکه نگام به صورتش برسه متوجه صفحه ی گوشیش شدم.
عکس جونگ کوک و کنار یه سایه از عکس یه دختر گذاشته بودن.
سریع گوشی رو از دستش کشیدم تا متن رو بخونم.
در مورد تصادف و هویت نامعلوم دختره نوشته بودن و تهش یه عکس از جونگ کوک گذاشته بودن که توی بیمارستان یکی رو محکم توی گرفته تو بغلش، و از یه رسوائی حرف زده بودن.
پوزخندی روی لبام نشست._ دِباک (دمش گرم)... واقعا معرکه است این دختر...
**********کیم آرام*********
توی اتاقم نشسته بودم و با تبلت خبرهایی که از من و جونگ کوک منتشر شده بود رو زیر و رو میکردم و میخندیدم.
پس موضوع این بود.
با اینکه توی هیچ کدوم از عکسا صورتم معلوم نبود بازم احساس مشهور بودن بهم دست داد.
در اتاق به صدا در اومد.
نفس عمیقی کشیدم و نگامو بلند کردم و گفتم:
YOU ARE READING
And I | و من
Fanfictionکیم آرام، گیریمور تیم لوته. بعد آشناییش با تهیونگ و جونگ کوک، تمام زخم های زندگیش سر باز میکنن. زخم هایی که هیچ وقت توان رو به رو شدن باهاش رو نداشته و نداره... "وقتي يکي ميميره ميذارنش تو قبر. يه چهارچوب براي محو شدن، برای فراموش شدن... ولي من زنده...