[9]

292 42 12
                                    

**********کیم آرام*********

توی اتاقم با قیافه ای ماتم زده، روی صندلی بزرگ و نرم چرمیم ولو شده بودم.
نگام به یه نقطه نامعلومی خیره بود و منتظر بودم تا یکی در اتاق رو بزنه و ازم بخواد باهاش به مهمونی شام برم.
ولی فقط صدای تیک تیک ساعت بود که داشت میگفت امروزم داره تموم میشه.
بدتر اون نه هدیه ای، نه یه زنگی، نه اس ام اسی، حتی از یه تبریک خشک خالی تولد هم خبری نبود.
باید امروزم خودم رو توی تنهائی غرق میکردم و وانمود میکردم اصلا روز خاصی نیست.
هیچ وقت انقدر تنهائی رو حس نکرده بودم.
فکرشم نمیکردم اونا حتی واسه این مهمونی جزئی شام با همکارا هم منو نادیده بگیرن و دعوتم نکنن.

_ سنگ ایل چوکاهه آرام...

خندم گرفت. صاف نشستم و خوندم:

_ سنگ ایل چوک ها هام نیدا...
سنگ ایل چوک ها هام نیدا...
سارانگ هه کیم ارام...
سنگ ایل چوک ها هام نیدا... هوراااا...

شروع کردم برای خودم دست زدن.

**********جونگ‌کوک*********

این صدا برام اشنا بود.
شبیه صدای کیم ارام بود.
داشت واسه خودش شعر تولد میخوند؟
یعنی امروز تولدش بود؟
نگاهی به ساعت انداختم.
نزدیک 10 شب بود.
چرا تا الان توی شرکت بود؟
نکنه منظور تیهونگ، کیم ارام بود؟
توی سالن طبقه ی 4 پشت در اتاق ایستاده بودم گوشم به داخل اتاق بود که یهو با شنیدن صدائی از توی اتاق خودم رو کشیدم عقب.
یهو مغزم فرمان داد که قائم شو.

**********کیم آرام*********

واقعا مسخره بود ولی مگه غیر خودم کسه دیگه ای برام مونده بود.
لااقل خودم می تونستم خودمو به یه شام دعوت کنم. نمیشد؟
با این فکر از جام پریدم و کیفم رو برداشتم و از شرکت زدم بیرون.
همون طور سرگردون سرم رو انداختم پایین و خواستم یکم پیاده برم که یهو دیدم دکه ی خیابونی مورد علاقم که نزدیک شرکته بازه.
راه افتادم سمتش.

**********جونگ‌کوک*********

از فاصله ی دور دنبالش راه افتادم.
برام جالب بود که این دفعه بدون راننده داشت میرفت خونه.
یعنی دیوید به این راحتی زن جوونش رو ازاد گذاشته؟!
امروز مگه تولدش نبود؟!
یعنی هیچ مهمونی درکار نبود؟!
هرچند از اوضاع و احوالش همچین بعید نبود انقدر تنها باشه.
یه دختر پولدار و تنها...

**********کیم آرام*********

_ اجوما... سه تا بطری سوجو میاری واسم...

زن میانسالی که فروشنده ی دکه بود تا منو دید گل از گلش شکفت.
به خنده هاش خندیدم و پشت یکی از میز ها نشست.

**********تهیونگ*********

به ساعتم نگاه کردم.
نیم ساعتی بود که منتظر جونگ کوک بودم.
کجا غیبش زده بود؟
با فکر اینکه شاید دم در منتظر منه از شرکت زدم بیرون.
جلوی در شرکت بودم که یه نفر که از پشت شبیه جونگ کوک بود رو دیدم.
خودش بود.
ولی اونجا چی کار میکرد؟
نگاهی به دور و بر انداختم تا اینکه یهو متوجه مسیر نگاهش شدم.
توی دکه ی نزدیک شرکت چشمم به کیم ارام افتاد.

And I | و منWhere stories live. Discover now