[12]

284 40 1
                                    

**********کیم آرام*********

از ماشین پیاده شد و اومد طرف من.
درو باز کرد و بازم مچ دستمو گرفت و منو کشید بیرون.
این دفعه دیگه کوتاه نیومدم.

_ ولم کن... ولم کن...

من خودمو میکشیدم عقب و تهیونگ منو میکشید سمت در پاسگاه.

_ میگم ولم کن... مگه دزدی گرفتی؟!
ولـــم... کن...
دستمو کندیییی...

پوزخندی تحویلم داد و منو بیشتر کشید.
زورش از من بیشتر بود.
نمی تونستم جلوشو بگیرم.
زمین خیس بود و من روش لیز می خوردم و درد وحشتناکی داشت توی مچم میپیچید.

_ خیلی خوب.. خیلی خوب... صبر کن...

ایستاد و برگشت طرفم.

_ ولم کن... خودم میام...

تهیونگ_ دروغ میگی...

از عصبانیت دندونامو روی هم فشار دادم

_ گفتم ولم کن... خودم میام دیگه...

اول فقط نگام کرد.
بعد دستاش اروم اروم شل شد.
به محض دیدن موقعیت دستمو کشیدم بیرون.
بدجور درد گرفته بود.

تهیونگ_ زود باش برو تو...

با خشم نگاهی به سر تا پاش کردم و راه افتادم سمت پاسگاه.

همون طور که حدث میزدم یه شکایت نامه علیه من نوشت.
نامرد حتی پای شکایت از شرکت رانندگی رو هم کشید وسط.
همین باعث شد کار خرابتر بشه.
چاره ی دیگه نبود.
مجبور شدم به اقای لی زنگ بزنم.

وقتی توی پاسگاه دیدمش انگار دلم اروم گرفت.
بدون من شروع کرد با تهیونگ و مدیرش صحبت کردن.
من از دور فقط نگاشون میکردم و با استرس زیاد دلم میخواست بدونم چی دارن میگن.
وقتی حرفاشون تموم شد دیدم اقای لی اهی کشید و برگشت طرف من.
برخلاف انتظارم قیافش همچینم خوب به نظر نمی اومد.

_ چی شد؟

معلوم بود خبرای خوبی نداره.

لی _ اگه الان حلش نکنیم... شکایت میره دادگاه...
به خاطر صدمه زدن به هنرمند ملی کم کم سه ماه حبس میدن...

_ چی؟؟؟؟؟

با دهن باز چشمام چهارتا شد.

_ مگه من چی کار کردم؟؟؟؟

لی _ میگه چون اون موقعه مست بوده و شما هم راننده ی جاگیزین بودین نباید اینطوری برخورد میکردین...
به خاطر همین ازتون شکایت کرده... 

نگام به تهیونگ افتاد که با فاصله از ما ایستاده بود.

_ ایششش...

لی _ داشت میگفت حاضره همه چیزو ندید بگیره...
ولی شرط داره...

_ چه شرطی؟؟؟

And I | و منNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ