کجا بودیم؟؟؟
آها آرام رفت که کیم ته رو ببوسه 😋😙😙**********کیم آرام*********
چشمامو بسته بودم و توی رویاهام گم شده بودم.
توی ارزوهایی که همه رو فراموش کرده بودم.
انقدر غرق لباش بودم که همه چیز برام بی اهمیت شده بود.
اینکه کجام و چی کار داشتم میکردم اصلا مهم نبود.
الان فقط لازم داشتم که دنبال دلم برم.
بهش نیاز داشتم.
میخواستمش.
مثل تشنه ای که سالها با اب قهر کرده.
با ولع میبوسیدم تا بعدا جائی هیچ حسرتی به دلم نمونه.**********تهیونگ*********
بدون هیچ مقاوتی گذاشته بودم کنترل لبام رو دستش بگیره.
داشتم از قدرت و حرکت لبای داغ و نرمش لذت میبردم.
از نفس های داغ و بریده ی وسط بوسه هاش،
از اینکه بدون اینکه ذره ای خسته بشه هربار مصمم تر میومد جلو،
از بازی آروم لبهاش با لب هام که ته هر بوسه اتفاق می افتاد.
تا اینکه دستش آروم کشیده شد رو بدنم و ته دلم لرزید.سریع خودمو کشیدم عقب.
تازه فهمیدم چقدر بدنم داغ شده.
مغزم داشت از فشار زیاد منفجر میشد.
اگه یکم دیگه ادامه میدادیم امکان داشت کنترل خودم رو از دست بدم.**********کیم آرام*********
چشمامو که باز کردم با نگاه سرگردون و لبایی نیمه باز تهیونگ رو به رو شدم.
متوجه ترس توی نگاهش شدم.
سرمو انداختم پایین و چشمام بستم و پلکامو روی هم فشار دادم.
من چی کار کرده بودم؟برای اینکه جیغم از دست خودم بلند نشه، لبمو گاز گرفتم.
از خجالت و شرم دلم میخواست اب بشم و برم توی زمین.
نفهمیدم چه طوری پاهام به حرکت در اورد و دوئیدم
تا رسیدم به پله ها یه صدای محکم و بعد داد تهیونگ رو شنیدم.تهیونگ _ آخخخ... لعنت بشی...
وقتی برگشتم دیدم دم در اتاق روی صحنه پخش زمین شده.
با نگاهی حیرون دوباره برگشتم و دوئیدم سمتش._ تهیونگ شی ...
زیر بازوشو گرفتم تا بلند شه.
با اون قیافه ی تو هم رفتش از درد زیاد ، بهم نگاهی انداخت.
یه دفعه زد زیر خندید و با لحنی که یکم دلخور به نظر میرسید گفت:تهیونگ_ اَه... خراب کردی دیگه...
باید میگفتی شین جونگ ته...نگام روی صورتش خشک شد.
انگار یه سطل اب یخ خالی کرده بودن روم.
با ناباوری از روی زمین بلند شدم.
یعنی همش یه نمایش بود؟
پس حرفایی که زدم بهش ، حتی اون بوسه.
تکلیف اینا چی میشد؟با دیدن خنده و نگاه پر از تمسخر تهیونگ رومو ازش برگردوندم.
باورم نمیشد که تهیونگ همه چیزو اینجوری انکار کنه.
از کارام و تمام حرفایی که بهش زده بودم پشیمون بودم.
بدجور احساس شرمندگی میکردم.
YOU ARE READING
And I | و من
Fanfictionکیم آرام، گیریمور تیم لوته. بعد آشناییش با تهیونگ و جونگ کوک، تمام زخم های زندگیش سر باز میکنن. زخم هایی که هیچ وقت توان رو به رو شدن باهاش رو نداشته و نداره... "وقتي يکي ميميره ميذارنش تو قبر. يه چهارچوب براي محو شدن، برای فراموش شدن... ولي من زنده...