**********کیم آرام*********
بعد از یه نگاه طولانی،
در حالی که چشماش از تعجب داشت میزد بیرون،
خیلی با احتیاط لباسا رو از روی مبل گرفت و رفت توی اتاق.
خندم گرفت.
بدبخت کلی ترسیده بود.نفس عمیقی کشیدم و از جام بلند شدم دوری توی خونه ش زدم.
خیلی طول نکشید که اماده از اتاق اومد بیرون.
بدون هیچ حرفی راه افتادیم.
حتی توی ماشین هم هیچی نگفت.
به شرکت که رسیدیم راه افتادیم سمت اتاق گریم.
در اتاق رو که باز کردم همه ی بچه ها اماده بودن.
با خوش روئی از همشون تشکر کردم که سریع اماده شدن
و بعد رفتم سراغ تهیونگ که بازم با اخم هائی تو هم منتظر من بود.این بار برخلاف دفعه های قبل پوستش اماده ی گریم بود.
سریع کار رو شروع کردم.بعد از تموم شدن گریم رفتیم سراغ لوکیشن عکاسی.
اولین لباس رو پوشید و رفت روی استیج.
در حالی که داشتم گریمش رو ترمیم میکردم، متوجه نگاه خیرش شدم.
مطمئن بودم الان داره توی فکرش امتحان میکنه که بفهمه من واقعا صدای فکرش رو میشنوم یا نه.
به حس ششمم اعتماد کردم و بعد از یه نفس عمیق گفتم:_ بله میشنوم... لازم نیست انقدر بلند داد بزنی...
همون طور که بهم خیره بود یهو خودش رو کشید عقب.
سریع جلوی خندم رو گرفتم.
بازم درست حدث زده بودم.سه تا از بهترین عکاس ها برای این فوتوالبوم انتخاب شده بودن.
همشونو میشناختم و باهاشون کار کرده بودم.
چون باهاشون راحت بودم حتی توی کارشون دخالت میکردم
و توی ژست گرفتن و انتخاب عکس کمکشون میکردم.
این وسط فقط تهیونگ بود که از دست کارای من کلافه میشد، ولی بازم هیچی نمی گفت.
و من فقط سعی داشتم با کارام اخماش رو باز کنم.**********تهیونگ*********
همه چیز در مورد این دختر برام عجیب بود.
امروز انقدر سرحال بود که ناخوداگاه حال منم عوض شده بود.
نگاه خندونش مدام جلوی چشمام بود.
شاید دلیلش جونگ کوک بود.
با این فکر توی رفتار صمیمیم باهاش مردد میشدم و قیافم میرفت تو هم.
ولی همون لحظه اشاره میکرد که بخند.
و با نگاه میخکوب و سرکشش بهم هشدار میداد که حرفش رو گوش بدم.
لحظه هایی هم بود که حالت صورت خودش رو سرد میکرد تا بهم بگه با این ژست نباید بخندم
و من برعکس خواستش نمی تونستم جلوی خندمو بگیرم.
اون لحظه بود که لبخند شیرین و عمیقی روی لبش میشست و به نظرم خوشگلتر از قبل میشد.
ولی به خودم نهیب میزدم که این فکرا چیه؟
کوتاه بیا..**********کیم آرام*********
اخرین پرژه ی من توی این شرکت هم داشت تموم میشد.
طبق توافق با رئیس، کیم تهیونگ اخرین مدل من بود.
بقیه کارا رو سپردم به بچه ها و برگشتم به اتاق گریم.
دستی روی میز کشیدم و برگشتم طرف اینه.
نگام به تصویر صورت خودم موند.
YOU ARE READING
And I | و من
Fanfictionکیم آرام، گیریمور تیم لوته. بعد آشناییش با تهیونگ و جونگ کوک، تمام زخم های زندگیش سر باز میکنن. زخم هایی که هیچ وقت توان رو به رو شدن باهاش رو نداشته و نداره... "وقتي يکي ميميره ميذارنش تو قبر. يه چهارچوب براي محو شدن، برای فراموش شدن... ولي من زنده...