ج: تهیونگ...وایسا...باتوام ...هوییی...دارم با تو حرف میزنم...(دستشو گرفتم تا بتونم متوقفش کنم)... چته؟
تهیونگ خیلی خونسرد جواب داد *چیزی شده؟
ج: تازه میگیی چیزی شده؟ ( خنده ای از روی نادیده گرفته شدن زدم)..دوساعته دارم صدات میزنمم ...بعد تو..
تهیونگ پرید وسط حرفش...باشه باشه ببخشید حالا چیکارم داری؟
ج: نفسمو عصبی بیرون دادم و ادامه دادم... دیروز منظورت از اینکه *دلمو به اون عوضی نبازم * یعنیی چیی؟ منظورت کیه؟ و چرا دیروز قیافت جوری بود که انگار کشتیات غرق شده بودن؟ چرا وقتی دیروز صدا میزدم حتی نگام نکردی و با سوار شدن تاکسی ازم دور شدیی؟..چرا..
ت: با انگشت اشارم جلوی دهنش بهش گفتم که ساکت بشه...یه نفس بگیر پسر ..بعد به چهره کیوتش که حالا عصبانیت ازش میبارید باعث میشد بخوام لپاشو بکشم.
ج: خب حالا بگو دلیل رفتار دیروزت چی بود.
ت: میخوای اول بریم تو کلاس بعد همشو بهت بگم؟
ج: هوفی کشیدم و زودتر ازش راه افتادم سمت کلاس
ت: یاااا جیمین شیی وایسا منم بیام😂...بعضی اوقات فکر میکنم شبیه دخترایی هستی که تازه عادت ماهیانه شدن عصبیی میشیی و مودشون هرلحظه تغییر میکنه.یدفعه برگشت سمتم که منو بزنه جاخالی دادم و سمت کلاس دوییدم
ج: عوضیی فقط دستممم بهتت برسهههه
ت: 😂بای بای
سریع وارد کلاس شد و منم پشت سرش وارد کلاس شدم و کنارش نشستم و خواستم بگم خوب حالا تعریف کن چی شده که معلم وارد کلاس شد و حرفامون نصفه موند.با خوردن زنگ تازه یادم اومد که امروز اولین جلسه کلاس بسکتباله و اگه دیر کنم کارم ساختس پس بدو بدو, یه خداحافظی سر سری با تهیونگ کردم سریع خودم رو به اتاق رختکن رسوندم خداروشکر یه عادت خوبی که دارم اینه که لباس ورزش رو زیر لباس فرم میپوشم وگرنه الان اگه قرار بود جلو این همه آدم لباس عوض کنم قطعا از خجالت آب میشدم و به اعماق زمین نفوذ میکردم و یکی از لایه های زمین محسوب میشدم.
لباس فرمم رو در آوردم و کتونیمو پوشیدم و وارد زمین شدم چند دقیقه بعد همه اومدن و با سوت معلم به صف شدن و به حرف هاش گوش میدادن اما من مسخ شده به رنگ موی تازه و جدید روی موهاش نگاه میکردم و تو دلم این همه تضاد زیبا رو تحسین میکردم آخه چطور میشد رنگ خاکستری ترکیب شده با سفید انقدر به پوست سفیدش بیاد!
...تو دلم کلی قربون صدقش رفتم ...
که یهو با سوت معلم که انگار فقط چندسانت ازم فاصله داشت باعث شد به خودم بیام و دستامو از صدای زیادش رو گوشم بزارم.
با تحکم و بلند اسممو صدا زد: پارک جیمین
جوری که انگار حواسم سر کلاسه بله ای گفتم.
+ دقیقا 4 باره که صدات زدم...دلیل اینکه زود جوابمو ندادی سریع بهم توضیح.(اینکه این چجوری اسممو هنوز یادشه هی تو سرم میچرخید... یعنی اسمه همرو انقد زود یاد میگیره؟ )
ج: ببخشید حواسم نبود
+ فکرکنم اولین روز معارفه همه قوانین این کلاسو گفتم...
ج: دیگه تکرار نمیشه استاد...ببخشید
خداروشکر کردم دیگه چیزی نگفت و سمت دیگه ای رفت بچه هارو به دو گروه کسایی که بسکتبال بلد بودن و کسایی که تازه اومده بودن یادبگیرن تقسیم میکرد.
قطعا اگه یه چیز دیگهه میگفتت جوابی برای حرفش نداشتم...مسیح شکر کردم که زیاد پیله نکرد بهم...طبق لیستی که روز معارفه با حرفای بچه ها از قبیل اینکه بلد هستن یا نه تو دفترش علامت زده بود...منو چندنفر دیگه رو که بسکتبال بلد بودیم به گروه A و اونایی که بلد نبودن به گروه B تقسیم کرد.
+خب امروز میخوام مهارتتون تو بسکتبال محک بزنم و ببینم تو چه سطحی هستین...با گروه Aشروع میکنیم...دوتا گروه 5 نفره بیان و شروع کنن.
و یه چیز دیگه گروه AوB از جلسه بعد توی دو تایم مختلف وارد کلاس میشین
با گفتن بله از طرف همه بچه ها یونگی ادامه داد: گروهBساعت 1تا 3...و گروهA ساعت 3 تا 6..
- استاد ببخشید یه سوال داشتم؟
+ بپرس
- چرا 3 تا 6 مگه بعد از اتمام تایم مدرسه نباید وارد کلاس شما بشیم؟و اینجور ماباید بریم خونه دوباره سره اون تایم دوباره بیایم مدرسه حضور پیدا کنیم در کلاس
+ اولین روز معارفه بهتون گفتم کلاس من هیچ ربطی به مدرسه نداره و یجوری کلاس بیرون محسوب میشه و اینکه تو بخوای بری خونه و دوباره برگردی به من ربطی نداره...باید موقعه ای که ثبت نام میکردی فکره اینجاشو میکردی.
- بله ببخشید
ج: (دستمو بالا بردم) استاد ببخشید منم سوال دارم.
- اگه ربطی به سوال قبلی نداره بپرس
ج: چرا گروه ما باید 3 ساعت تو کلاس باشه ولی گروه B باید 2 ساعت سر کلاس باشه؟
+ دلیلش واضحه چون من میخوام از بین شاگردایی که بسکتبال بلدن چندنفرو برای شرکت در تیم مسابقات انتخاب کنم به همین دلیل تایم بیشتری نیاز دارم تا باشماها تمرین کنم و اموزش های لازمو بهتون یادبدم
ج: متوجه شدم استاد
+ خوبه...شما 10 نفر بازیو شروع کنید.**********************
هایی لاولیا
خب خب طبق قولم قرار بود امروز اپ کنم😁امیدوارم لذت ببرین...
از اونجایی که منو رفیقم باهم داریم این فیک مینویسم...ممکنه بعضی اوقات یهویی اپ کنیم پس اگه کم بود دلخور نشین بجاش پارت بعدش و طولانی مینویسیم 🙂
ووت و کامنت فراموش نشه 💜
YOU ARE READING
Grunt teacher
Fanfictionمثه پروانه ای که هیچوقت نمیتونه از قفس شیشه ایش خارج بشه و محدوده به اون محیطی که توش هست و حتی ممکنه طعمه حیوانای اطرفش بشه ...اما جز اون شکارچی که میخواد طعمش بشه و به دستش بمیره...چرا هیچوقت به نور نمیرسه؟ ... + هیونگ متاسفه که نمیتونه کاری برای...