اومدن یه نفر تو زندگیت مثل بخشیدن یه جون دوبارست ...مثل احیای لحظه آخر...مثل لحظه فرار پروانه ای که تو دام تار عنکبوت گیر کرده و لحظه که داره طعمه عنکبوت میشه فرار میکنه...اینکه باعث میشه به آیندت امیدوار بشی خوبه...اینکه حالتو دگرگون میکنه خوب تره...پس چرا لذت نبریم؟ مگه چقد قراره تو این دنیا زندگی کنیم؟
نامجون همش یه سوالو ازم خیلی میپرسه اونم اینکه " چرا اینقد سخت تلاش میکنی؟"
تا قبل از اینکه عاشقش بشم جوابی برای حرفش نداشتم ولی حالا فکر کنم جوابی براش دارم._ ترجیح میدم بترسم ، بجنگم و بعد شکست بخورم تا اینکه بترسم ، فرار کنم و بعد حسرت بخورم.
رو به آینه حرفمو زدم و به نامجون که داشت پشت میز کارش یسری مدارکو برسی میکرد یواشکی نگاه کردم که با حرفم سرشو بالا اورد.
+ چی؟
جین سمت نامجون برگشت .
_ جواب سوال های همیشگیتو دادم.
نامجون متفکر نگاش کرد.
+ سنگین بود.
_ چی؟
+ حرفت...کمرم رگ به رگ شد .
جین با حالت جنگیش سمت میز نامجون رفت .
_ دوس داری بمیری؟
نامجون تسلیم دستاشو بالا اورد.
+ خیر قربان...لطفا منو عفو کنید.
جین چشمی چرخوند و رو مبل چرم نشست.
_ کمتر مزه بریز جونا...ایندفعه دیگه امنیتتو تضمین نمیکنم.
نامجون آروم خندید و از پشت میزش بلند شد و اومد کنار جین نشست.
+ برنامت واسه امشب چیه؟
_ چطور؟
+ اگه خالیه میخواستم بریم بیرون شام ...
_ نه وقتم پره.
نامجون حرفشو کامل کرد.
+ مهمونت کنم.
_ چه ساعتی بیام؟کجا؟ کدوم رستوران؟ لوکیشن بده اصلا خودم میام دنبالت.
نامجون با قیافه وادفاکی جین و تا زمانی که از اتاق بیرون بره نگاه کرد که با محکم بسته شدن در به خودش اومد.
.
.
.
.
.
.
به سختی تنه نیمه هوشیار جیمین رو وارد خونه کرد و بعد همزمان که با پاش دره خونه رو میبست زمزمه کرد._ تو که ظرفیت الکل نداری برای چی انقد خوردی اخه؟ اوف کمرم شکست پارک...خیلی سنگین شدی.
پسرشو رو مبل دراز داد و سمت اتاقش رفت و لباساشو عوض کرد و یه دست لباس راحتی خودشو واس جیمین اورد و اروم از پله ها پایین می اومد و همزمان لباسارو رو دوشش انداخت موهاشو با کش میبست .
_ جیمین ؟ بلندشو اینارو بپوش بعد بخواب.
اروم تکونش داد و دوباره صداش زد.
YOU ARE READING
Grunt teacher
Fanfictionمثه پروانه ای که هیچوقت نمیتونه از قفس شیشه ایش خارج بشه و محدوده به اون محیطی که توش هست و حتی ممکنه طعمه حیوانای اطرفش بشه ...اما جز اون شکارچی که میخواد طعمش بشه و به دستش بمیره...چرا هیچوقت به نور نمیرسه؟ ... + هیونگ متاسفه که نمیتونه کاری برای...