جنون

182 30 1
                                    

ت : ه.. ها.. چی شده؟
ج: خواس..
× ( با یه لبخند) سلام پسرا حالتون چطوره؟
ج:اوه جیوون ممنون خودت چطوری؟

از توهماتم خارج شدم و با لبخند رومو سمت جیون گرفتم
ت: اااا جیوون حالت چطوره، چیکارا میکنی؟
×اع... ( دستی پشت گردنش میکشه) اوه منم خوبم مرسی.
ج: خب جیوون چی کارمون داشتی؟
× ااا... آها میخواستم بگم تهیونگ تو ریاضیت خوبه میشه این زنگ کنارت بشینم تا بهم جاهایی که مشکل دارم رو کمک کنی؟
ت: چرا که نه حتما فقط جیمین چی؟ تو بیای کنارم اون کجا بشینه؟
× اوم خوب اون میتونه جای من بشینه.
ت: (رو به جیمین میکنه) جیمین نظر تو چیه؟
ج: اوکیه من مشکلی باهاش ندارم.
ت: خب ..اوکیه پس.

تهیونگ و جیوون داشتن با هم حرف میزدن که یهو دیدم یکی سریع از کنارم رد شد و یه برگه روی پام انداخت،خم شدم برگه رو گرفتم و باز کردم که دیدم نوشته بود رو پشت بوم منتظرتم...

با یه لبخند ریز پا شدم و خواستم به ته بگم که دارم میرم که دیدم اون دوتا غرق صحبت کردن با هم هستن پس بی سر و صدا پا شدم و از کلاس زدم بیرون و رفتم پشت بوم، در پشت بوم رو باز کردم و واردش شدم که دیدم یونگی اون گوشه دوتا صندلی گذاشته و منتظره منه و سرش تو گوشی شه، رفتم پشت سرش و صدام رو کلفت کردم.
ج:اهم.. جناب مین... اینجا چیکار میکنید؟

یونگی یهو برگشت به پشت و با یه پوزخند گفت
_ منتظر یه جوجه تخس هستم...شما ندیدینش؟
ج : چرا اتفاقا دیدمش.... الانم میخواد به خاطر اینکه بهش جوجه گفتی کتکت بزنه

با یه اخم کیوت و مشت افتاد دنبال یونگی و یونگی هم با خنده از دستش فرار می کرد... همینجوری با داد و خنده رو پشت بوم دنبال هم میدوییدن کع شوگا می ایسته برمیگرده عقب و دست های جیمین رو میگیره که حواس جیمین پرت میشه و میوفته رو یونگی و یونگی تعادلش بهم میخوره دوتایی میافتن رو زمین .
به چشم های هم خیره میشن.
_ فکر کنم مست شدم
ج: ه.. ها؟
ی:فکر کنم چشمات یه شرابه نایابه که تونسته منو فقط با نگاه کردن بهش مست تو کنه
ج: ی... یا...لاس زدنووو تمومش کن یونگیی...

با خجالت و گونه های سرخ شده سرش رو به یه طرف دیگه بر گردوند که با دستم بوسه ای سریع و کوتاهی رو لباش زدم.
_جوجه من دیگه باید عادت کنه، چون که قراره خیلی از این حرفا بشنوه...
میخواست پیشونی جیمین رو ببوسه که زنگ گوشیش مانع از کارش میشه.. با اعصاب خوردی از نرسیدن به خواستش بلند میشه و گوشیش رو جواب میده.

یونگی با اخم گوشیش رو جواب میده و هرچقدر که میگذره اخم روی پیشونیش عمیق تر میشه و منم نگران تر از اینکه نکنه یه وقت اتفاقی افتاده باشه .

_ باشه...... الان خودم رو میرسونم.... قطع میکنم...... میبینمت...... باشه گفتم که دارم میام...... فعلا (گوشی رو قطع میکنه)
ج : اتفاقی افتاده؟
_ چیزی نیست ... نیاز نیست خودت رو نگران کنی... یجایی کار دارم باید برم... توهم الان کلاست ‌شروع میشه.
ج: اوه... گفتی کلاس... الان ته کلم رو به خاطر اینکه بدون اینکه بهش خبر بدم ناپدید شدم میکنه
_ خب پس بهتره زودتر بری.

Grunt teacherWhere stories live. Discover now