× جیمین خودتو بیشتر طرف بالا بکش...
ج: اه بیشتر از این دیگه نمیتونم..اون سبد فاکیی خیلیی بالاعه
× پس بنظرم باید از گروه حذفت کنم
ج: ن..نه دوباره انجامش میدم...
× نشنیدم
ج: لطفا یه فرصت دیگه بده
× منتظرم...فقط یه فرصت دیگه...(به کیوتی پسر مقابلم نیشخند زدم)...
ج: ایندفعه با سرعت بیشتری سمت سبد دوییدم و خودمو تا جایی که میتونستم بالا کشیدم و توپ و داخلش انداختم... یس همینه
× دوباره
ج: ودف..
× گفتم دوباره
ج: هوعففف..دوباره با یه حرکت توپ و داخل سبد بسکتبال انداختم.
× بد نبود
ج: یاا...بعده اینهمهه گل زدنم فقط میگی بد نبود؟
× جور دیگه تشویقت کنم؟ ( دستمو رو موهاش نوازش وار کشیدم) اینطوری دوس داری؟
یه لحظه بخاطر حرکتش گیج شدم و میخواستم تا اخرعمرم همینجوری زیر دستاش بمونم و حتی برای نگاهای اون لحظش جون بدم ولی خودمو عقب کشیدم...نه نه...همون (بدنبود)ات واسم کافیه...
× (پوزخندی زدم از حرکتش...تو زیادی دیگه برای قلبم شیرینی)... دیگه میتونی بری.
ج: میخوام یکم بیشتر تمرین کنم.
× خیلی خب...من رفتم پس
ج: میشه نری؟
× یه دلیل بیار که نرم؟
ج: من!
× هاح...انوقت چرا باید واسه تو بمونم؟
ج: تنهایی اینجا میترسم...یدفعه بیان خفتم کنن چیی؟
(بهونه مسخره ای بود ولی فقط میخواستم بمونه میدونستم زیادی سخت گیره ولی کاش یکم دلش بسوزه)
× سلبریتی؟ ادم معروف؟ عضو مافیا؟ پسر رئیس جمهور کسی هستی که بیان بدزدنتت؟ هوم؟فاک یوو مین یونگیی...چرا فقط نمیگیی باشهه عزیزم میمونمم بایدد با زبون فاکیت فقط نیش بزنی؟ نفسمو بیرون دادم
ج: بیخیالش شو فقط...میرم لباسامو عوض کنم برم خونه
بعد توپ و اخرین بار تو سبد انداختم و میخواستم برم که به حرف اومد
× میمونم...نه بخاطر تو...میخوام خودم یکم بسکتبال بازی کنممثه بچه های 2 ساله ذوقق کردمم مهم نبود به چه دلیلی ولی اینکه میموند 1 هیچ به نفع من بود...توپو با حالت ضربدری براش پرت کردم.
(2 ساعت بعد)
ج: (رو زمین نشستم نفس نفس میزدم...دستمو رو قفسه سینم گذاشتم...نمیتونستم نفس بکشم)
× خوبی؟
ج: م..من..اه...(درازکشیدم و سعی کردم نفسم سرجاش بیاد... اه فاکک چرا اینجا هیچ اکسیژنی ندارهه...دیگه نمیتونستمم تحمل کنم چشام سیاهی میرفت... دیگه نفس هم نمیتونستم بکشم)
×همینجوری که اب میخوردم نشستم کنارش...هعی چته؟ رنگت چرا انقد پرید؟ ...جیمین...
منو ببین...یه چیز بگو...نفس بکش...سرشو بلند کردم...جیمین
ج: خ...خوبم
× معلومه...داریی بیهوش میشی بیا این اب و بخور...
جیمین صورتت داره کبود میشه لعنتییی ت..تو..تنگی نفس داریی؟
ج: چشامو بستم و دیگه چیزی نفهمیدم
× چندبار با دستم به صورتش زدم و هیچ واکنشی نشون نداد ...فاک یووو...سریع براید استایل بلندش کردم...و سمت ماشینم بردمش ....جیمین به نفعتهه اون چشماتوو باز کنیی... با سرعت ....نفهمیدم چجوری تا بیمارستان روندم
***
ج: ا..اوما
- جیمینا...بیدار شدی پسرم؟ خوبی؟
ج: م..من کجام؟
- بیمارستان...اسپری هاتو چرا با خودت نبردی اخه پسر...اگه یه چیزیت میشدد من چیکار میکردم؟
YOU ARE READING
Grunt teacher
Fanfictionمثه پروانه ای که هیچوقت نمیتونه از قفس شیشه ایش خارج بشه و محدوده به اون محیطی که توش هست و حتی ممکنه طعمه حیوانای اطرفش بشه ...اما جز اون شکارچی که میخواد طعمش بشه و به دستش بمیره...چرا هیچوقت به نور نمیرسه؟ ... + هیونگ متاسفه که نمیتونه کاری برای...