تمام اتفاق ها و عذاب هایی که تو این دو سال کشیدم ثانیه به ثانیش جلوی چشمام درحال نقش بستن بود...چرا نباید هیچوقت رنگ خوشبختی و آرامشو میدیدم؟چرا زندگی کردن انقد سخته؟..
ت: و... و... ولم کن..... من که ازش جدا شدم... دیگه ازم چی میخوای؟...چرا دست از سرم برنمیداری؟
+اوه بیبی تو منو چی فرض کردی؟.... فکر کردی نمیفهمم تو مدرسه ای ثبت نام کردی که اون توش به ظاهر کار میکنه و تو میخوای بهش نزدیک شی؟
ت: ت.... تو.... منو... تعقیب.... میکنی؟
انگشت اشارشو رو روی لبای تهیونگ میزاره تا بتونه خودش صحبت کنه
+هیشش بیبی.... نکنه به همین زودی قوانین رو یادت رفته؟.... وقتی اربابت حرف میزنه خوب نیست ( با پوزخند) ارباب زاده کوچک وسط حرفش بپره.
خوبه بیبی همیشه سکوتت و ترجیح میدم به وِراجیت ...خب کجا بودیم؟ (دستشو زیر چونش زد بعد چند لحظه یه بشکن رو هوا زد) عاها...من به درباره نزدیک شدن بهش چی گفتم بیبی؟ گفتم هر لمس اون به تو باعث مرگش میشه و تو هم قرار بود بهش نزدیک نشی...هوم؟ قول و قرارمون یادت رفت کیوتم؟
دستش رو کم کم به سمت دکمه های تهیونگ برد که توسط تهیونگ پس زده شد و باعث پوزخند پسر بزرگتر شد
+ اوو بیبی که اربابت رو پس میزنی اونم به خاطر یه حرومزاده که داره با دوست دخترش بهت خیانت میکنه؟ و تو حتی ازش خبر نداری( داد زد)
ت: با شنیدن حرفش احساس کردم یه سطل آب یخ رو سرم خالی کردن و بهم حمله عصبی دست داد و همینجوری زیر لب زمزمه میکردم..... خیانت..... دوست دختر.... نه... امکان نداره.... جانگ کوک من کسی رو جز من دوست نداره....داری با حرفات تحریکم میکنی که حرفاتو باورکنم...دروغ میگی..... تو دروغ می.....بعدش دیگه چیزی نفهمیدم و چشمام بخاطر سرنگی که تو رون پام فرو کرد سیاهی رفت.
پوزخند رو لباش نشست...
+ بیبی وِراج...سردرد گرفتم...اه..
با بالا اوردن گوشیش که از اول تماسش با فرد پشت خط وصل بود و با گفتن...ماموریت انجام شد تماسو قطع کرد.(۲۰ دیقه قبل، مدرسه)
از جام بلند شدم که برم سمت کلاس که با صدای زنگ تلفن سرمو سمت میز ته کج کردم ...پسره خنگ حواس پرت گوشیشو جا گذاشت هوعفف امیدوارمم خیلیی دور نشده باشی کولمو رو دوشم سفت کردم بدو بدو به سمت در مدرسه رفتم و سمت کوچه که منتهی میشد به خیابون که تهیونگ همیشه از اونجا سوار اتوبوس میشد رفتم... با چیزی که دیدم شوکه سرجام ایستادم و انگشتام دور گوشیش و بند کولم سفت شد اون مرده سیاه پوش داشت ته رو بزور سوار اون ون میکرد تا خواستم سمتشون برم که یهو ون با سرعت شروع به حرکت کرد و من اون لحظه انگار دنیا سرم خراب شده باشه دوباره ایستادم سرجام و خشکم زد.... بعد چند دقیقه با درک اینکه چه اتفاقی افتاده دوییدم سمت مدرسه و بعدش سمت دفتر مدیر و اصلا نفهمیدم چی شد که شروع به گریه کردم وقتی به در اتاق مدیر رسیدم سریع درو باز کردم که مدیر کیم ترسیده و جوری که میخواست خونسردی خودشو نشون بده ولی نشد تو جاش پرید و با دیدن وضعیت آشفته من سریع از جاش بلند شد و سمتم اومد
ن: پارک جیمین.... چیشده.... چرا گریه میکنی.... حالت خو-..
جملش رو کامل نکرده بود که صدای در زدن اومد و بعدش استاد مین و به دنبالش استاد جئون وارد اتاق شدن چهره معلم مین قرمز شده بود و حاضر بودم شرط ببندم که اگه یکم دیگه بگذره از گوشاش دود میزنه بیرون بخاطر دیر کردنم سرکلاس و چهره معلم جئون بیخیال بود و اگه خوب تو عمق چشماش نگاه میکردی میشد احساساتی مثل دلتنگی، عشق و درد رو دید
ن: اوه آقایون اتفاقی افتاده؟... پارک نمیدونم چرا اومدی اما فکر کنم بهتره زودتر به اتاق درمان بری
ج:(گریم بیشتر شد) آقای مدیر.... کیم.... کیم تهیونگ...
+ تهیونگ چی؟( جوری که انگار عصبانی و ترسیده باشه پرسید)
ج: چند نفر جلوی... در مدرسه... به زور بردنش تو یه ون مشکی و ب...بعد رفتن
ن : چ..چی ؟پارک دیوونه شدی؟.... کیم تهیونگ که الان باید سر کلاس هنر باشه.
اومدم جواب بدم که جئون پرید وسط حرفم.
ک: مدیر کیم من هم اومدم همین رو بگم...که تهیونگ سر کلاس من حاضر نیست و اومدم لیست دانش اموزا رو بدم بهتون.
ج: آقای مدیر من راست میگم او..اونا چاقو گذاشتن زیر گردنش و بزور سوار ون کردنش.... اگه باور ندارید برید دوربین های جلوی مدرسه رو ببینید...
ن: خیله خوب من میرم الان دوربین هارو میبینم و بعد به پلیس زنگ میزنم و گزارش میدم تا اون موقع هم تو ،تو مدرسه بمون الانم برو اتاق پرستاری رنگت پریده یکم دیگه بگذره ممکنه که سکته کنی.... استادمین میشه ازتون خواهش کنم و جیمین اتاق درمان ببرین.-موقعیت و درک کردم و سری برای مدیر به نشون مثبت تکون دادم و بعد به جیمین اشاره کردم که باهام بیاد.
ن: کجا داری میری؟
میدونستم داره کجا میره ولی باز پرسیدم که مطمئن بشم ...جانگ کوک و مثله کف دستم میشناختم
+ معلوم نیست واقعا؟ دارم میرم دنبالش دیگه.
ن: تو باید بری سر کلاست جانگ کوک ...دانش اموزات منتظرن.
+ فکر کردی ذره ای فاکیی برام مهمه؟ اگه خیلی نگرانشونی خودت برو سرکلاس...باید فعلا برم دنبالش.
ن: همیشه کله خراب بودی!
+نامجون هیونگ حوصله بحث ندارم باهات ...اون عوضیی تهیونگو بزور برده توقع نداری همینجا بشینم که؟
ن: پس هنوز بهش حس داریحوصله جواب دادن به سوالشو نداشتم چون میدونستمم جوابشو خودش میدونه پس کل کل کردنم الکی و وقت تلف کردن بود و با گفتن فعلا...از اتاق رفتم بیرون.
لبخندی از رو غم زدم اون پسر بعده رفتن تهیونگ خیلی شکست ولی خیلی خوب داره نقش یه ادم قویو بازی میکنه و حتی هنوزم نگرانشه...
اروم زمزمه کردم مراقب خودت باش آستریای* گل تهیونگ.هیونگ همیشه خدا افکار تو ذهنه فاکیمو میخوندد...اره حتما باید به زبون بیارم دوسش دارم؟ اون بود ولم کرد ولی هنوز من دوسش دارم...به چه زبونیی بگمم دوسشش دارممم...دلیل فاکی که کلاسامو هر دوهفته یک بار به هر روز تغییر دادم بخاطره دیدنشه ...
یه راست سمت موتورم رفتم خواستم موتورو روشن کنم چشم به کلاه کاسکت رو دسته موتور افتاد یدفعه یه خاطره قشنگ ازجلو چشام رد شد.(فلش بک زمستون ۳ سال پیش)
+ تهیونگم
ت: میدونی وقتی میم مالکیت برام استفاده میکنی دوس دارم برات بمیرم؟
+ پیشونیشو بوسیدم و کلاه هودیشو رو سرش گذاشتم ...زندگیه من
ت: هیونگی کلاه کاسکتتو بزار...خطرناکه
+ بلندش کردم رو موتور نشوندمش و لبشو کوتاه بوسیدم ...چرا زندگیم؟ میترسی به کشتنت بدم؟( اروم خندیدم)
ت: یااا...نخیرمم بخاطر اینکه سینوزید داری باد میخوره به صورتت علاوه بر اینکه سردرد میشی سرما هم میخوری.
+لپشو کشیدم کیوت من ...میدونستی وقتی نگرانم میشی خیلی دوس دارم .
ت: تو هم میدونستی وقتی نگرانم میکنی دوس دارم انقد بزنمت تا له شی؟
+ هشتک نه به خشونت علیه جئون جانگ کوک😂
ت: دیونه ای
+ بله من دیوانه شما هستم بیبی کیم تهیونگ.
ت:لبمو رو لبش کوبیدم...بعد چند دیقه که نفس کم اوردم ازش فاصله گرفتم و کلاهو از دسته برداشتم و رو سرش گذاشتم و بند زیرشو براش تنظیم میکردم.
+ بهش خیره شده بودم و تو دلم صورت بی نقصشو تحسین میکردم .
ت: چشم به چشمش خورد...چ..چرا ا..اینجوری..نگام میکنی؟
+ چرا هول کردی؟
از طرز حرف زدنش لبخند محوی زدم و تو دلم قربون صدقش رفتم .
ت: ه...ها؟ نه نکردم.
رو موتور نشستم که دوتا دست گرم که از زیر ژاکت چرم مشکیم جلوی شکمم قفل شد و سری که روی شونم قرار گرفت باعث لبخندم شد وزیر لب جوری که تهیونگ نشنوه زمزمه کردم ... مرسی که پیشمی زندگیه من ... موتورو روشن کردم و تو خیابون شروع به حرکت کردم.* آستریا:افسانههای یونانی میگویند که الههای به نام آستریا در تاریکی آسمان گریه میکرده از اشکهای او چند ستاره به وجود آمدند،برخی از قطرات اشک این الهه به زمین میافتد و گل ستارهای از اشکهای این الهه رشد کرده است....
***********************
های یوربون👋🏻💜
اومدم با یه پارت جدید دیگه
ازتون ناراحتم که کم کامنت گذاشتین ولی خب من پارت جدیدو اپ کردم...
عاام خب ...ایندفعه هم شرط اپ میزارم ولی ایندفعه تا به حد نصابش نرسه اصلا دیگه اپ نمیگم لاولیا💜
دوستون دارم بوس.
(۲۰ ووت و ۱۰ کامنت) شرط اپ پارت بعدی😉
YOU ARE READING
Grunt teacher
Fanfictionمثه پروانه ای که هیچوقت نمیتونه از قفس شیشه ایش خارج بشه و محدوده به اون محیطی که توش هست و حتی ممکنه طعمه حیوانای اطرفش بشه ...اما جز اون شکارچی که میخواد طعمش بشه و به دستش بمیره...چرا هیچوقت به نور نمیرسه؟ ... + هیونگ متاسفه که نمیتونه کاری برای...