Part 18

611 160 1
                                    

با دستش موهای پسر کوچیکتر رو کنار زد 

0 پزشک رو خبر کردی 

لبشو تر کرد و به حرف اومد = بله ارباب 

0 خوبه،بگو مواظبش باشه خیلی مهم برام 

تعظیم کوتاه کردی = چشم ارباب

چرخید و از اتاق بیرون رفت که سر راهش پزشک پارک رو دید

0 بوگوم 

~سلام ارباب

0 الان رسیدی 

~بله ارباب

0 توی اون اتاقه "و با انگشتش به انتهای راه رو که اتاقی با در سرمه ای قرار داشت اشارع کرد"

~ چه اتفاقی براشون افتاده ارباب

0 تیر خورده خونریزی داره 

هول شد ~ ممکنه اسیب جدی بهش وارد شه باید میبردینش بیمارستان 

پوزخندی گوشه لبش نشست 0 میری کارتو انجام بدی یا نه؟

~ معذرت میخوام 

و خیلی زود به سمت اتاق رفت 

با دیدن بکهیون نیمه  جون که زخمش رو با یه تیکه پارچه بسته بودن اخماش توی هم رفت و با عجله به طرفش رفت و پیراهنش رو از تنش دراورد 

رنگش از همیشه سفیدتر بود و نبضش به کندی میزد 

به پسری که کنار تخت وایساده بود نگاهی انداخت~جونگ من خودم هیچ مواد ضد عفونیه نیاوردم بدو برو الکل بیار اگه اینجوری گلوله رو دربیارم ممکنه عفونت کنه 

جونگ سریع از اتاق بیرون رفت و زمانی زیادی نکشید که با بتانین و الکل وارد اتاق شد

بوگوم استین های پیرهنشو تا زد و بکهیون رو جوری نگهداشت بتونه گلوله رو از تنش دربیاره 

~بیا کمکم 

سری تکون داد و کنار بووم وایساد = چکار کنم 

دستمالی به طرفش گرفت ~ با این  دور زخمش رو تمیز کن 

سوزن رو تو دستش گرفت و از شیشه ای که توش مایع بی حسی بود رو به بدن بک تزریق کرد 

با اماده شدن  همه چی اروم گلوله رو از تنش دراورد و زخمش رو بست

بعد اینکه دستاشو شست سرم رو بهش وصل کرد و رو  مبلی که گوشه اتاق بود ولو شد

~ تا حالا اینجوری کسی رو عمل نکرده بودم خدا کنه عفونت نکنه 

با نگرانی بهش نزدیک شد = کی بهوش میاد

~ معلوم نیس بستگی به مقاومت بدنش داره 

مکثی کرد ~ جونگ این کیه 

سری تکون داد = منم نمیدونم 

از جاش بلند شد ~من دیگه میرم مواظبش باشین هر مشکلی اومد بهم زنگ بزنین

= حتما


سه روز از بیهوشیش میگذشت 

هیچ علائمی نشون نداده بود و جونگ به شدت نگرانش بود ولی ویلیام خونسرد بود 

روز سوم به اتاقش رفت و درو  باز کرد 

بیحال روی تخت افتاده بود و پوستش به شدت رنگ پریده بود و روی مچ دستش کبودی هایی به چشم میخورد که کار سوزن هایی بود که مدام وارد مچش میشدن 

پوزخندی گوشه لبش نشست همه چی به خوبی داشت پیش میرفت 

کتش رو از تنش دراورد  و روی مبل انداخت 

همونطوری که بهش زل زده بود یکی یکی دکمه های پیرهن مشکیش رو باز کرد 

بعد از اینکه همه ی دکمه هاش باز شد بدون اینکه پیرهن رو از تنش دربیاره روی تخت رفت و از پشت بغلش کرد 

با این که بیهوش بود ولی هنوزم تنش داغ بود و بوی ادکلن و فرمون هاش تحریکش میکرد 

به این ارامش هر چند کوتاه نیاز داشت  از پشت توی بغلش کشید و سرش رو روی شونش گذاشت ...

بوسه ای روی گردن سفیدش کاشت و چشماش ازخستگی روی هم رفت

با حس تنگی که دورش حس میکرد و سردرد لعنتی چشماش رو باز کرد 

نگاهش رو دور تا دور اتاق چرخوند 

تم و مدل نااشنای اتاق باعث شد اخماش تو هم بره

چخبر بود؟

چرا پهلوش درد میکرد

نگاهش رو پایین تر برد و با دیدن دستای مردونه ای که دور کمرش حلقه زده بودن لبخندی زد 

- یول

با شنیدن صدایی اخمی کرد 

از کی صدای چانیول اینقدر کلفت شده بود و دستاش اینقدر پرمو نبود

با جرقه ای که توی ذهنش زده شد یخ کرد 

اون بالاخره کار خودش رو کرد 

اروم اروم همه چی مثل فیلم جلوی چشماش پخش شد

زنگ زدن اون عوضی بهش،چشمای اشکی چانیول،حرفای تهدیدامیزش،خداحافظیش با لوهان و سیاهی مطلق

و الان هم توی اغوش تن بود و بوی عطر سرد مزخرفش زیر بینیش میپیچید 

اون خودش بود ...

استاد عوضیش ...

مسبب تمام این بلاها ...

اره اون ویلیام بود...

کسی که کارما توی سرنوشتشون قرار داده بود ...





With You Under Moonlight / با تو زیــر نـــور ماه   [ChanBaek]Onde histórias criam vida. Descubra agora