▪ گرگ و میش جنایی ▪

711 197 218
                                    

یادآوری:
پارت قبل متوجه شدیم که هوسوکی یه مقدار مسته و بیشتر از اون، دلتنگ یونگ. سو... با بیست تا پاکت شیرتوت‌فرنگی سر و کله اش توی قبرستون ماشینا پیدا شد، در حالی که هنوز خورشید طلوع نکرده بود.
و یسری مومنت سپ داشتیم که متوجه شدیم یونگی داره با سرعت فزاینده ای شل میکنه، اما... نمیتونه اینو بروز بده و هوسوک همچنان ناامید و ناامیدتر میشه.
و پارت با یک پیام اضطراری از سمت یه‌جین به اتمام رسید.

بریم ببینیم چی به سر یه‌جین اومده ~

<><><><><><><><><><><>

توانایی مدیریت بحران یونگی چند درجه ای از هوسوک بالاتر بود و به واسطه ی همون چند درجه بود که یونگی همزمان با دویدن به سمت خونه ی هوسوک و نادیده گرفتن صاحب اون خونه که هن و هن کنان پشت سرش خودش رو میکشوند، آتل کرمی رنگی که مدتی بود استفاده ای براش نداشت رو دور دست راستش بست و با همون وضعیت تقریبا وحشتزده و در حال دویدن با پلیس تماس گرفت.

نفس نفس زدن هاش و استرسی که چه واقعی و چه ساختگی توی لحنش ریخته بود، اضطرار بیشتری به اون گزارشِ ورود غیرقانونی به خونه داد و البته که وضعیت واقعا اضطراری هم بود.
هوسوک بیچاره که به زور روی مرز خماری و هوشیاری قرار داشت، با نفسی که بریده شده بود خودش رو به یونگی رسوند، با قدم های شتابزده اش هماهنگ شد و کلافه از بی‌خبری غر زد: یونگ... چی شده؟ چه اتفاقی برای نونا افتاده؟

یونگی دست از فحش دادن به فاصله ی زیاد قبرستون تا خونه ی هوسوک برداشت، نیم نگاه عصبی ای به پسر گیج پشت سرش انداخت و همونطور که به قدم برداشتن های سریعش ادامه میداد گفت: شانس آوردی نونای بیچاره ام به پناه گرفتن از دست این عوضیا عادت داره.
موبایلش رو توی مشت دست چپش نگه داشت و با حرص ادامه داد: چند نفر ریختن توی خونه. یه‌جین توی انباری قایم شده اما به زودی پیداش میکنن.
لحظه ای تمرکزش از یه‌جین برداشته شد و با نگرانی و صدایی که تا حدی برای گرگ و میش صبح و خیابون های خلوت زیادی بلند بود گفت: دیگه کی توی خونه بود؟ مادربزرگت و پسر خاله ات کجان؟

و هوسوک تازه مغزش به کار افتاد و با حالت بهت زده ای توضیح داد: پسر... پسر خاله ام خونه نیست. شب خونه ی رفیقش مونده بود. اما مادربزرگم خونه اس!
به سرعت قدم هاش اضافه کرد و با استرس گفت: سری قبل هم که برای بردن داداشم ریختن توی خونه، حالش بد شده بود. این دفعه دیگه سکته میکنه! باور کن سکته میکنه! وای چیکار کنم حالا؟
و یونگی پوکر فیس به سمت هوسوک وحشتزده ی پشت سرش برگشت که مابین هوشیاری و خماریش، چیزی تا گریه افتادنش نمونده بود.
آه کوتاهی کشید و کلافه گفت: هیچی! فقط راه بیا!
اما بعد از اینکه حس کرد زیادی برای دلداری دادن سرد و بی حس عمل کرده، مقداری لطافت به خرج داد و خیره به مسیر روبروش گفت: مشکلی پیش نمیاد. اونا دنبال من یا یه‌جین ان‌. حال مادربزرگت خوبه.

the story of two losersWhere stories live. Discover now