▪ کیف کدو تنبلی ▪

675 208 424
                                    

یادآوری:

پارت قبل از نظر زمانی، یک هفته بعد از دعوای سپ بود. به این تفاوت زمانی‌ها دقت کنین بهتره.
یونگی مثل همیشه برای دوش گرفتن به خوابگاه برگشت اما خستگی روانی و جسمیش اجازه نداد مثل همیشه فرار کنه از خوابگاه و اتاقش. در عوض یه تایمی رو روی تخت نشست و جین هم بهش پیوست و مقداری مشاوره‌ی درست و حسابی و حق تحویل یونگی داد... که یونگی بچه‌ی خوبی بود و خیلیم مقابل حق مقاومت نکرد و فهمید که تا حدی فرافکنی کرده...

این پارت با مقادیر زیادی چیزای احساسی و شاید ناراحت کننده و شاید دوست‌داشتنی روبرو ایم. سو... با کامنت هاتون خوشحالم کنیییین*-*

<><><><><><><><><><><>

با کلاه کپ مشکی، زخم روی صورتش و دست هایی که توی جیب شلوار مشکی و جیب دار تقریبا گشادش فرو رفته بودن، بیشتر به یک آدم بیکار مقابل ویترین لاک های متنوع شباهت داشت که در انتظار پیدا کردن یک دختر برای ایجاد مزاحمت به سر میبرد و تماشای لاک ها همش پوششی بود برای اهداف پلیدش.

نظر فروشنده ی مغازه ی کوچیک لوازم آرایشی که این بود.
دختر جوون با نگاه شکاکش یونگی که پشت بهش به ردیف لاک های تیره خیره مونده بود رو پایید و در آمادگی کامل برای زنگ زدن به نگهبانی مرکز خرید قرار گرفت.
اما این گارد محکم چند دقیقه ای بیشتر به درازا نکشید.
دختری که جلوتر از اون پسر مشکوک پا به مغازه گذاشته بود و حسابی پر انرژی به نظر میرسید، با اون پسر، آشنا و همراه از آب دراومد. بعد از لحظاتی چرخیدن توی مغازه، به سمت پسر رفت، شونه اش رو با هیجان به شونه ی پسر زد و با ذوق دو رنگ مشابه به هم از لاک رو مقابلش نگه داشت و گفت: کدوم؟

و فروشنده ی محتاط مغازه، نفسی از سر راحتی کشید و ته قلبش از این سو ظن نسبت به اون پسر ساکت اما به ظاهر دردسر ساز شرمنده شد.
پس به جبران نگاه خیره ی چند لحظه پیشش، نگاهش رو از دو نفر مرکز توجهش گرفت و به مشتری های دیگه اش پرداخت.

یونگی خیره به لاک ها، چشم هاش رو ریز کرد و با شک گفت: اینا واقعا باهم فرق دارن یا منو مسخره کردی؟
یه‌جین شروع کرد به خندیدن. انگار توقع این جواب رو از قبل داشت. با سر به سمت لاک ها اشاره کرد و گفت: سمت راستیه مشکیه و سمت چپی آبی تیره. خیلی تیره. کدومش بهتره؟
یونگی بدون تلاشی برای تظاهر به هیجان زده بودن، خمیازه کشید و با کسالت گفت: هردوتاش خوبن. بیا بریم.

یه‌جین که انگار خستگی سرش نمیشد، لاک هارو برانداز کرد و گفت: میخوام برای هوسوک هم استفاده اش کنم آخه. دست هاش خیلی خوشگلن. حیفه براش لاک نزنم! فکر کنم مشکی بهتر باشه.
نگاه خسته ی یونگی مجددا به سمت لاک مشکی کشیده شد و بی اراده گفت: مشکی بردار پس.
و کسل تر از این بود که خودش رو بابت تصور کردن لاک مشکی مات روی ناخن های هوسوک سرزنش کنه.

the story of two losersTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang