▪ من آدم اشتباهی ام. ▪

1K 233 577
                                    

یادآوری:
پارت قبل یکی از پارت های فیو خودم بود... که توش با حقایق جالبی روبرو شدیم.
»یونگی طبعش به مزه های قوی نمیکشه.
»بچگیش رو توی یتیم خونه گذرونده و چون ناسازگار بوده و تحملش سخت، بعد از چندبار تعویض خانواده، بازم نتونسته یک خانواده پیدا کنه. تا اینکه نهایتاً به سن قانونی میرسه و از پرورشگاه بیرون میره.
»رد زخم روی دست یونگی، جای سیگار یکی از باباهاشه:)))
»یونگی وارد رابطه با کسی نمیشه. چون... در این باره سخن زیاد گفته شده، و این پارت هنوزم دربارش سخن گفته میشه...

این پارت هم یکی از فیو های خودمه و طولانی هم هست قربونش بریم.😂🥺🤍
در ادامه ی اتفاقات پارت قبل و درباره ی ورودشون به کلاب نوشته شده.
سو... بهش دقت کافی داشته باشین.
احساسات متنوع و فکت های زیادی انتظارتون رو میکشن.
بزنین بریم سراغششش🏃

<><><><><><><><><><><>

فکر میکرد ورودشون به کلاب پر حاشیه تر و پر دردسر تر از این حرفا باشه اما به نظر میرسید محافظ های جدید جلوی در، حتی این پسر رو نمیشناسن.
پس از خود یونگی درباره اش پرسید و همچین جوابی گرفت: نگهبانای جدیدن. دو هفته بیشتر نگهبانی نمیدن.
هوسوک همزمان با دنبال کردن ارشدش تا مقصد پشت پیشخوان کلاب، به اطراف چشم چرخوند و پرسید: پس باید آبروی خودتو پیششون حفظ کنی.
یونگی نیشخند زد. با لحنی که انگار از جواب هوسوک خوشش اومده باشه گفت: توی همین دو هفته ای که هنوز براشون غریبه ام باید کارمو انجام بدم.

هوسوک فقط سر تکون داد، دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد و قدم هاش رو آروم تر برداشت تا وقت دید زدن تمام محوطه رو داشته باشه.
محوطه بزرگ تر و مجلل تر از چیزی بود که فکرشو میکرد... اما هنوزم یک کلاب قدیمی بود که تا اعماق درز های دیوار پوشیده شده از چوبش، خاک و غبار فرو رفته بود.
فضای نیمه تاریکش با چراغ های قدیمی و پر مصرف با نور زرد و طلایی روشن میشد و بخش اعظم این نور پردازی مربوط میشد به چراغ های دایره ای شکلی که بالای پیشخوان آویزون شده بودن تا جلای بیشتری به نوشیدنی ها بدن و مشتری هارو قانع کنن که این برق طلایی روی سطح لرزون نوشیدنی ها دلیلی بر مرغوب بودنشونه... و نه صرفا بازتاب نوری که به طور عمودی روی اون لیوان های بزرگ و معمولی آبجو، ویسکی های طلایی رنگ و یخ های دایره ای شکل در حال ذوب شدن میتابید‌.

نورپردازی زرد رنگی که فضا رو سنتی و قدیمی تر نشون میداد، شبیه به یک حصار، دور تا دور چراغ های متعدد بنفش و قرمز رنگ مرکز کلاب رو احاطه کرده بود و فضای عجیب و وهم آوری ایجاد میکرد‌. محوطه ی خالی وسط کلاب که مخصوص رقص تعبیه شده بود، با مرز بندی نور بنفش و پر انرژی ای، از  کمربند زرد رنگ و تا حدی آروم اطرافش مجزا میشد و مثل یک جزیره به نظر میرسید. جزیره ای برای رقصیدن، به دور از آدمای تقریبا افسرده و خسته ای که فقط پشت پیشخوان مینشستن و کلافه از زندگی های خسته کننده شون، با نگاه بی حسی به رقصنده های محوطه ی مقابلشون چشم میدوختن و لیوان های کوچیک سوجو یا هر نوشیدنی ارزون قیمت دیگه ای رو سر میکشیدن.

the story of two losersDonde viven las historias. Descúbrelo ahora