<><><><><><><><><><>- مامانم بهم میگفت "میدونی خوبیِ پیر شدن چیه؟ اینه که آلزایمر میگیری و همه چیو فراموش میکنی. تمام چیزایی که عذابت دادن، تمام درد هایی که کشیدی و زخمایی که خوردی...همه چیو فراموش میکنی و اون موقع از ته دل احساس خوشبختی میکنی."
+ حرف قشنگیه...
- قشنگ...اما به درد نخور...
+ چرا اینو میگی؟
- چون...اون زن هیچوقت بهم یاد نداد چطور میشه پیر شد.
<><><><><><><><><><><>
پ.ن موقت:
این بوک رو به لایبرری ها و ریدینگ لیست هاتون اضافه کنین.
تا یک یا دو هفته ی بعدی (بستگی به بازخوردی که بگیره و ووت ها و تعداد خواننده هاش داره) آپش به طور هفتگی همون روز چهارشنبه که بعدش تعطیلی هاست آپ میشه تا هم شما برای خوندن راحت باشین و هم من برای جواب دادن به کامنت هاتون🥺🤍
پس با ووت ها و کامنت هاتون حاضری بزنین و بگین که آماده این کنارمون باشین توی این داستان کوچولو✨
و یادتون نره که این داستان رو به دوستاتون معرفی کنین تا همه مون دور هم شاد باشیم خلاصه😂🚬بریم برای سخنان آغازین 😂
سلام به عزیزانی که الان اینجان و تصمیم به خوندن این داستان گرفتن.
دوستای قدیمی...و دوستای جدیدِ من چطورن؟✨امیدوارم از این اینتروی کوتاه خوشتون اومده باشه اما باید بدونین فضای داستان تا حد زیادی با این مکالمه ی کوتاه و آروم متفاوته.😇
کسایی که از قبل منو میشناسن...
قراره با یک داستان متفاوت روبرو بشید که نوشتنش برای خودمم جدیده و قراره چهره ای غیر از اون نویسنده ی سافت و با ادبی که دیدین نشونتون بده.😅
(تازه به کاور این پارت هم ابدا اعتماد نکنین.👍گذاشتمش چون خوشگله😂🤍✨)امیدوارم دوستمون داشته باشین^^
دوستتون دارمممم💜بزنین بریم🔥
YOU ARE READING
the story of two losers
Fanfictionداستانِ دُو بازَندِه "تکمیل شده" _____________________ روزی روزگاری... دو بازنده ی زخمی مقابل هم زانو زدن. و داستان شروع شد... _____________________ ژانر: روزمره، رومنس، یه کوچولو خشن، طنز؟ کاپل: سُپ شروع آپ: سیزدهم اکتبر 2021 پایان آپ: سیزدهم جولای...