آنلاین باشید. این پارت فن آرت داره.✨
یادآوری:
پارت قبل یونگی از یکی از رقاصها به اسم مینسو که نوناش هم بود، کارت ورود به اتاقهای ماه عسل رو گیر آورد و به همراه هوسوک، رفت و دهن اون مشتری ثابت سادیست نوناشو سرویس کرد و به هوسوک هم سپرد که از همهی اینا فیلم بگیره.
هوسوک رو با نوناش که با تیشرت یونگی و کش مو استایلش رو تغییر داده بود، بیرون فرستاد تا فرار کنن
و بعد خودش موند تا دست و دهن مرتیکه رو ببنده.این پارت جزو دوستداشتنیترین پارتها برای خودمه که کلی حوصله و احساسات مختلف توش گذاشتم.
کامنت یادتون نره. 🥰✨🤍<><><><><><><><><><><>
هوسوک و نوناش برای فرار موفق شده بودن.
مطمئن بود. اتاق های ماه عسل به طور کامل عایق صدا بود اما... اگه درگیری ای بیرون از اتاق ها اتفاق میفتاد و نقشه ی فراری دادن نوناش قبل از صاف شدن حسابش با کلاب، نقش بر آب میشد... باید تا الان برای گرفتن و متوقف کردنش اقدامی صورت میگرفت یا نگهبانی دست به کار میشد. اما اوضاع آروم بود و مرد روبروش با همون مشت هوسوک و ضربه ی یونگی توی شکمش، زمین گیر شده بود و حالا در سکوت، با نهایت نفرت تلاش میکرد پسر خونسرد روبروش رو با نگاهش مسموم کنه.یونگی با بیخیالی، سفت بودن پابند چرمی صورتی رنگ که به دور ساق پاهای مرد محکم شده بود رو چک کرد و بعد، شونه ی مرد رو کنار زد و به پشت سرش سرک کشید.
دست های مرد با دستبند های کاملا محکمی به شکل قلب به همدیگه و توسط زنجیرش به پایه ی تخت قفل شده بود و امکان هر نوع تحرکی رو ازش میگرفت.
یونگی عقب تر رفت و روبروی پاهای خم شده ی مرد قرار گرفت، با نگاه شیطنت آمیزی سرتاپاش رو برانداز کرد و با نیشخند گفت: پسر... اگه به آشغالا گرایش داشتم، تا الان ترتیبتو داده بودم.قطره ی عرق از روی گیجگاه مرد، تا روی چونه ی کبود و زخمی از کتک کاریش لغزید و اخمش عمق بیشتری گرفت. فک به هم فشرده اش رو از هم فاصله داد و با حرص غرید: نمیتونی قسر دربری مین. میام بیرون... و بدبختت میکنم!
یونگی با همون حالت بیخیال حرص درارش، خم شد و کفش و بعد جوراب پای چپ مرد رو از پاش بیرون آورد.
کفش رو کنار انداخت و جوراب به دست بهش نزدیک شد.
بی توجه به تقلاهای مرد عصبی روبروش، با دست چپش محکم فکش رو چنگ زد و با بیشتر کردن فشار دستش، به زور دندون هاش رو از هم فاصله داد و وقتی که لب هاش به حد کافی از هم باز شدن، طوری که انگار درحال تکمیل یک اثر هنری باشه، با سلیقه شروع کرد به فرو کردن جوراب گلوله شده ی مرد توی دهنش.و در همین حین با نیشخند توضیح داد: زیاد صدا میدی!
بدون اینکه فشار رو از روی فک مرد مقابلش برداره، دست دراز کرد و گک فانتزی با بند های چرمی صورتی رو از کنار پاش برداشت و همینطور که گوی کریستالی و فانتزیش رو به سمت دهن فرد عصبانی و شوکه ی روبروش میبرد ادامه داد: قبل از اینکه تو منو پیدا کنی... من همه چیز رو به همسر خوشگلت گفتم عزیز دلم. آدرس خونه اتو دارم... فیلمت رو هم همینطور. فکر میکنم موقعیتت به عنوان یک مرد بی دست و پا که هیچ گوهی جز یک مدیر عامل توی شرکت پدرزنش نیست... یکم بغرنج باشه. میدونی؟
ESTÁS LEYENDO
the story of two losers
Fanficداستانِ دُو بازَندِه "تکمیل شده" _____________________ روزی روزگاری... دو بازنده ی زخمی مقابل هم زانو زدن. و داستان شروع شد... _____________________ ژانر: روزمره، رومنس، یه کوچولو خشن، طنز؟ کاپل: سُپ شروع آپ: سیزدهم اکتبر 2021 پایان آپ: سیزدهم جولای...