یادآوری:
(تایرد آو رایتینگ «آنچه گذشت و پریویسلی»)همه ی نویسنده ها برای خودشون اسم فندوم انتخاب میکنن... ریدرای ما برای من نیک نیم انتخاب میکنن و با عزیز دلم منو مورد عنایت قرار میدن🙂
با ما متفاوت باشین😂🤍فکر کنم دیگه یادتون اومد که پارت پیش، پارت رویارویی مجدد سپ توی دانشگاه بود و هوبی با اینکه اون روز ساعت کلاس نداشت، اومده بود دنبال یونگی بگرده. به دلایلی😂💅
و یه تعداد عزیز دلم و لج کردن و تهجینم اومدن توی داستان و خلاصه که اینجوری.
بریم ببینیم در ادامه ی داستان چی میشهههه😇~<><><><><><><><><><><>
- اونجا نه!
...
- اونجا که اصلا!
...
- تهیونگ داری میرینی!تهیونگ در نهایت کلافه از این ایراد گرفتن ها سیم لحیم رو کنار گذاشت و غر زد: هیونگ! اگه میدونستم باید کجا لحیمش کنم که از تو کمک نمیخواستم!
یونگی کش و قوسی به خودش که روی صندلی راحتی پسر کوچیکتر مقابلش ولو شده بود داد و بیخیال گفت: من لقمه ی آماده دهنت نمیذارم پرنسس. برات تمام قسمتای این مدار رو توضیح دادم... با وجود اینکه رشته ام الکترونیک نیست.تهیونگ نفسش رو بی حوصله بیرون فرستاد و بازم به زیر و رو کردن طرح مدار پیچیده ای پرداخت که یونگی براش طراحی کرده بود و معتقد بود که بهترین پروژه بین دانشجوهای الکترونیکه.
یونگی راحت تر روی صندلی لم داد و نگاهش رو بی حوصله سرتاسر اتاق پسر چرخوند.
به بدنه ی براق تلسکوپ، که کنار پنجره گذاشته شده بود خیره موند و زمزمه کرد: تو همه چی داری.تهیونگ همزمان با ور رفتن هاش با دم باریک و سیم های بیچاره گفت: آ... آره... مامان بابا اصرار دارن جای خالیشونو با پول برام پر کنن. ولی بارها بهشون گفتم... جاشون اصلا خالی نیست! میدونی؟ خونه ی خالی بهترینه!
یونگی نیشخندی زد و "فرصت طلب"ی نثار پسر کرد.
تا دهن باز کرد که درباره ی بریدن پوشش روی سیم به سر پسر غر بزنه صدای اعلان موبایلش بلند شد و افکارش رو منحرف کرد.
موبایل رو به زور از جیب پشت شلوارش بیرون کشید و به چشماش زحمت داد تا از پشت شکستگی های روی صفحه اش که نصفش حاصل زحمات ووشیک بود پیامی که براش اومده بود رو بخونه.
و بلافاصله پوزخند زد:" ناز کردن مال دخترا بود. نبود یونگی؟"
زیر چشمی به تهیونگ نگاه کرد و کلافه چشم چرخوند.
سال پایینی ها...زیر لب چند تا توصیه ی تخصصی به تهیونگ کرد تا همون مدار نصفه ای که زیر دستش درحال جون دادن بود رو هم به فاک نده...و بعد به پیام جواب داد:
" همه ی سال پایینی ها مثل تو آویزونن؟"
تهیونگ با استرس لبه های لخت سیم رو به هم نزدیک کرد و زمانی که ولت سنج، اتصال جریان برق رو نشون داد نیشش تا بناگوشش باز شد و با ذوق به ارشدش چشم دوخت تا ببینه اونم شاهد این اتفاق شاهکار علمی بوده یا نه.
یونگی اما بازم چشم چرخوند و گفت: ده درصد ابتداییِ کار رو انجام دادی. بالاخره!
YOU ARE READING
the story of two losers
Fanfictionداستانِ دُو بازَندِه "تکمیل شده" _____________________ روزی روزگاری... دو بازنده ی زخمی مقابل هم زانو زدن. و داستان شروع شد... _____________________ ژانر: روزمره، رومنس، یه کوچولو خشن، طنز؟ کاپل: سُپ شروع آپ: سیزدهم اکتبر 2021 پایان آپ: سیزدهم جولای...