جونگکوک با کرختی چشماشو باز کرد
سوزن و توی ساقه دستش حس میکردبا حرص سرُم و از دستش بیرون کشید
کمی درد گرفت که باعث شد کل صورتش جمع بشه
+اخخخ لعنت به خودمبعد از گذشت دقایقی از تخت بلند شد
آهی از بدبختی کشید و صورتش و میون دستاش مخفی کرد
"خدایا چرا این کار و باهام میکنی؟"
من توی زندگیه قبلیم چه گوهی خوردم که وضعم اینه؟
اصلا دلش نمیخواست با اون پسر ازدواج کنه ولی انگار چاره ای نبود
انگشت فاکش و به هر چی قانون مسخره توی خاندانشون نشون داد و از جاش بلند شد، به حموم رفت و دوش گرفت
.
.
.
ذهنش درگیر اتفاقات امروز بود
" عمه ی عجوزه فقط یه چیز براش مهمه:پول"مطمئنم ازدواج زوریه مین هیم بخاطره این عمه ی عجوزه بوده وگرنه اون زنیکه به هیچ قانون کوفتی ای پایبند نیست
حتی قوانین مشروب خوردن(چیزه مهمیه😂)
هعی عمه جون کاشکی اون شب مامان بزرگ جلو تلویزیون میخوابید(منظورش اینه که کاشکی کلا به وجود نمیومدی)
از فکر بیرون اومد، لباس پوشید و از اتاقش خارج شد
- بهوش اومدی؟(نه😊)
مادرش با عصبانیت جلو اومد و سیلی ای بهش زد
=توی حروم زاده چطور جرئت کردی اینجوری رفتار کنی؟
-خیلی رقت انگیزی جونگکوک
=فایده ای که نداری تو پسره ی لعنتی
جونگکوک بی اهمیت به حرفاشون گونه شو مالید و سمت یخچال رفت، از شیرموزش نوشید و سعی کرد مثل احمقا بغض نکنه
-احمق
زن چشم غره ای به کوک رفت و بلند گفت تا بلکه تو گوشه پسره احمقش بره(احمق تویی و هفت جده ابادت)
=کار امروزت خیلی زشت بود و درباره ی ازدواج همه ی کار ها انجام شده، فقط مونده لباس هاتون،روز شنبه عروسیه
جونگکوک چشمشا از حدقه زد بیرون
+دو روز دیگه؟
=اره و درباره ی تهیونگ،اون چاره ای جز قبول کردن نداره وگرنه تمام زندگیش و شرکتش نابود میشه
-همینه، به این میگن قدرت
.
.
.
تهیونگ دستی به موهاش کشید و با سوکجین و نامجون که داشتن چندش بازی درمیاوردن خیره شد"دوست دارم جونی
'من بیشتر
" نه من بيشتر
' میگم من بيشتر
" من اندازه ی کل ستاره های آسمون دوست دارم
'من بيشتر از تعداد نفسام دوست دارم
" من....
YOU ARE READING
I LOVE MY HUSBAND
RomanceI LOVE MY HUSBAND: جونگکوک بعد از مرگ خواهرش انتظار هر چیزی رو داشت جز اینکه خانوادش بهش بگن باید با خواهر شوهرش یعنی کیم تهیونگ ازدواج کنه.... :فان،رومنس،انگست،درام کاپلز:ویکوک،نامجین، سپ زمان اپ:زود زود اگه کامنت بزارید😂