°تجاوز😐😭°

4.1K 432 87
                                    

جین و نامجون با زدن رمز در وارد خونه شدن

نامجون دست جین و گرفت

'ببین تهیونگ باز سگ میشه بدبخت میشیما

"انقد ترسو نباش نامجون الان که اومدیم
جین یهو داد زد

"تهیونگگگگگگ ما اومدیمممممم
تهیونگ که خواب بود با صدای داد جین از خواب پرید و کلافه سرشو بلند کرد

با دیدن بدن برهنه ی کوک و رد کبودی هاش هینی کشید و چشماش تار شد

_من... من چیکار کردم؟
سوکجین یهو وارد اتاق شد و بعد هینی کشید

" تهیونگ......
_جین.....(مرگ😂)

نامجون با نشنیدن داد و بیداد دم اتاق رفت و با دیدن اون منظره خشک شد

'تهیونگ؟

_نامجون..... من... من هیچی یادم نیست هق
' جین ببرش بیرون و حواست بهش باشه

"باش

نامجون سمت پسر بیهوش رفت و نگاهی به صورت کبودش انداخت
'پسرک بیچاره

جعبه ی کمک های اولیه رو پیدا کرد و دستکش پوشید(از کودوم قبرستونی اوردیش اون دستکش و😐؟)

پتو رو از روی بدنش کنار زد و کبودی هاشو پانسمان زد و بهش مسکن تزریق کرد(اینارو از کجات دراوردیییی😭😂)

دستکش اولش و عوض کرد و سعی کرد سوراخ شو چک کنه
' آه بدجوری آسیب دیده

اینجا مناسب نبود باید میبردش مطبش
اول باید بهوش میومد

یه تیشرت و شلوار از کمد تهیونگ برداشت و تن کوک کرد

_هیونگ باید چیکار کنم؟
"یعنی هیچی یادت نمیاد؟
_نه حتی یه ذره شم یادم نیست، حالا باید چیکار کنم هیونگ؟
"  نمیدونم تهیونگ،نمیدونم

مصیبت دوباره به زندگیه تهیونگ برگشته بود

'تهیونگ؟
_حالش..... خوبه؟

' زخماش و پانسمان کردم ولی پایین تنش زیاد خوب نیست باید برمش مطب

_با... شه

جونگکوک چشماش و باز کرد
با درد از جاش بلند شد و قطره اشکی از چشماش پایین اومد
+جییییغ*

با داد گفت که جین از جاش پرید
'فک کنم بهوش اومد

نامجون به طبقه ی بالا رفت و پسر که سعی میکنه از جاش بلند شه کمک کرد
جونگکوک با گریه به نامجون نگاه کرد
+کیم... کیم نامجون؟
' سلام جونگکوک.... خیلی درد داری؟
+هق اره خیلی درد میکنه

+اون... اون هق

مثل ابر بهار اشک می‌ریخت و نمیتونست درست صحبت کنه
+اون بهم تجاوز کرد

گفت و بلند تر گریه کرد
و نامجون بود که اونجا از ترس سیخ شده بود

' جونگکوک بدنت آسیب دیده باید با من بیای بیمارستان

+ فقط من و از اینجا ببر

نامجون به پسر کمک کرد که راه بره و تا پایین بردش

تهیونگ با دیدن وضعیت جونگکوک با پشیمونی بهش نگاه کرد

اما غرورش نمیذاشت ازش معذرت بخواد

جونگکوک نگاه پر نفرتش و از مرد گرفت و با نامجون به بیمارستان رفت

'باید یه چیزی بهت بگم کوک
+چی؟
' تهیونگ مریضه
+ منظورت چیه؟

'اون بچگی سختی داشته جونگکوک، پدرش..... پدرش بهش تجاوز کرده  آقای کیم یه روانی بود که به پسره بی گناهش دست درازی کرد

+چ... ی
پسر از ترس به لرزه افتاده بود

' سه سال گذشته بود کوک....اون خوب شده بود
'  مثل آدمای عادی زندگی شو می‌کرد ولی امروز.... نمیدونم چی باعث شده دوباره بهش حمله دست بده

نامجون یکی از دوستای صمیمی تهیونگ بود که جونگکوک توی چند تا مراسم دیده بودش

تا رسیدن به بیمارستان کوک چیزی نگفت
بعد از رسیدن به بیمارستان، نامجون پسرکه لرزون و بغل کرد و به پرستار ها سپرد تا وسیله های لازمشو آماده کنن
اونو روی تختی که توی مطبش بود گذاشت و روپوشه سفیدشو پوشید
'لباس هات و دربیار کوک
+من... خب همشو؟
' اگه خجالت میکشی فقط شلوارتو دربیار

'همینطور باکسرتو

جونگکوک که از خجالت سرخ شده بود شلوارشو به همراهه باکسرش درآورد و دوباره دراز کشید
نامجون دستکش هاشو پوشید
' یکم درد میگیره

جونگکوک عضلاتش و منقبض کرد و چشماشو بست
' هی هی زیاد سخت نگیر پسر خوب، من میخوام بهت کمک کنم

نامجون پاهای کوک و از هم باز کرد و به سولاخش که کمی خونی شده بود نگاه انداخت
همونطور که حدس میزد کمی پارگی داشت
آهی کشید و پایین تنشو ضد عفونی کرد
' پاهاتو تکون نده باشه؟
جونگکوک سرشو به معنای باشه تکون داد

نامجون سعی کرد هر چه سریعتر بخیه زدن و تموم کنه و این درد و برای کوک کمتر کنه

بعد از دقایقه دردناکی، بخیه زدن نامجون تموم شد و کوک زیر سرم بود
+نامجون شی
' بله؟
+قراره که اتفاقی بیفته؟
'خب تهیونگ درمانش و شروع میکنه و حالش خوب میشه دیگه
+یعنی.....باید بازم ببینمش؟
'کوک میدونم اذیت میشی ولی شما تازه عروسی کردین
+من... من خب میتونم برم هتل
' ببین کوک میدونم این نهایت بی رحمیه ولی تو باید پیشش باشی
'من تو نگاهش به تو، پشیمونی رو دیدم کوک
+یعنی من باید قربانی یه روانی بشم؟
' اولا که تهیونگ روانی نیست... دوما،خودم حواسم هست نمیزارم بهت آسیب بزنه

+من میترسم ولی ....ولی بخاطر تو میمونم پیشش
' ممنونم کوک

بعد از اون نامجون، جونگکوک و به خونه برد و با جین به خونه ی خودشون برگشتن

هردو پسر خودشونو تو اتاق هاشون حبس کرده بودن و حاضر به صحبت و رو در رویی نبودن
.
.
.
سالااام😂
این پارت چقد چرته هعی☹️
من خودمم وقتی اپ میکنم میخونمش چون اصن داشتان و یادم نیست😂

I LOVE MY HUSBAND Where stories live. Discover now