وقتی بابای جونگکوک صحبت میکنه این علامت:-
وقتی مادرش صحبت میکنه این:=جونگکوک از حموم بیرون اومد
با زنگ خوردن درِ خونه سریعتر لباس هاشو پوشیداز چشمی در نگاهی انداخت و با دیدن پدرش خودش و برای داد و هوار هاش آماده کرد
در و آروم باز کرد ولی با هل داده شدنش روی زمین افتاد و اخی کرد
-جئون جونگکوک
=چطور جرئت کردی نیای؟ تهیونگ کو اصن؟
-چیکارش کردی جونگکوک
(ووووشش نه سلامی نه علیکی ادبت کجا رفته؟)-باید میدونستم نمیتونی بدرد بخور باشی
+تهیونگ.... تهیونگ رفته به سفر کاری....
=خب چرا جواب تماس هامونو نمیده؟
+نمیدونم خب-این برام مهم نيست بی عرضه..... چرا دیشب نیومدی؟میدونی چه تهمت هایی بهم زدن؟ چقدر ضرر کردم؟
+من...اخخخخ
با لگدی که پدرش به شکمش زد روی زمین افتاد و از درد به خودش پیچید
-یجوری میزنمت خون بالا بیاری.... تهیونگم که فعلا نمیاد
جونگکوک با وحشت بهش نگاه کرد و واقعا توقع نداشت در اون حد کتک بخوره....
با هزار بدبختی خودش و به پله ها رسوند تا گوشیش و از اتاقش بیاره و به اورژانس زنگ بزنه ولی وقتی داشت از پله ها بالا میرفت به پایین پرت شد و آخرین چیزی که شنید صدای داد تهیونگ بود
+بالاخره .. اومدی
تهیونگ با دیدن وضع جونگکوک چشماش گرد شد
سریع سمت کوک رفت
_چه اتفاقی برات افتاده..
درحالی که سر جونگکوک و گرفته بود زمزمه کرد و
با بیهوش شدنش ترسش بیشتر شدکلی خون از سرِ پسرکش داشت میرفت و این زیادی خطرناک به نظر میرسید
_تحمل کن کوک... لطفا
1 hour later
تهیونگ دستِ جونگکوک و گرفت و آه کشید
طبقِ گفته ی دکتر،جونگکوک دچارِ ضربه ی مغزی شده بود ولی خطر از سرش رد شده و در کنارش پایِ راستش شکستهقطعا کسی که این بلارو سره جونگکوکش آورده بود و میکشت..
+تهیونگ....
پسر بزرگتر با شنیدن صدای کوک سریع سرشو بلند کرد
_اوه.... بزار برم دکتر و بیارم
جونگکوک سر تکون داد و آستینِ تهیونگ و ول کردتهیونگ دنباله دکتر رفت و بعد از پیدا کردنش به اتاق کوک بردش
بعد ازون حرفی بین دو پسر زده نشد
2 week later
تهیونگ پیتزا سفارش داده بود و منتظره اومدنش بود
جونگکوک درست غذا نمیخورد و باهاش حرف نمیزد
حتی یه کلمهههههآقای قاضی من شکایت دارم، کسی که بهش زخم خورده منم بعد اون ماتم گرفته؟ ایح
آهی کشید و 30 دقیقه بعد جونگکوکی که با اشتیاق پیتزا میخورد و تماشا میکرد
Jungkook pov
تو این دو هفته به تهیونگ رو ندادم و زیاد حرف نمیزنم، بابا ام که از ترس به بهونه ی کار رفته بود نيويورک و حالا حالا هم نمیومد
من مانده اممم تنهای تنهااااااا
ولی میخوام به تهیونگ بگم که چقد عاشقشم و بدون اون نمیتونم زندگی کنم
راستی این پیتزا هاهم خیلی مشتی ان
+تهیونگ...
تهیونگ با شنیدن صدای جونگکوک هومی کرد و با علاقه به چشماش زل زد+مثه غورباقه بهم زل نزن معذب میشم
_غورباقه؟
+اهم... حالا هر چی
_بی تر ادب
+من خب راستش.... راستش
_راستش چی؟ مِن مِن نکن خوشم نمیادجونگکوک بسم الله زیر لبی گفت و بعد از صلوات فرستادن با صدای بلندی داد زد
+سارانگهههههه(عاشقتم)
تهیونگ چشماش گشاد شد و از جاش بلند شد
_از روی ترحم؟
+تهیونگ... من واقعا دوستت دارم نمیتیونم بدون تو زندگی کونم جون ننت باور کن_باشه حالا
+توام دوسم داری؟
_نه
.
.
.
زخم خورده های کنسرت اعلام حضور کنن
یکیش خودم،🗿🔥
YOU ARE READING
I LOVE MY HUSBAND
RomanceI LOVE MY HUSBAND: جونگکوک بعد از مرگ خواهرش انتظار هر چیزی رو داشت جز اینکه خانوادش بهش بگن باید با خواهر شوهرش یعنی کیم تهیونگ ازدواج کنه.... :فان،رومنس،انگست،درام کاپلز:ویکوک،نامجین، سپ زمان اپ:زود زود اگه کامنت بزارید😂