°شوگر ددی🔞°

4.4K 491 107
                                    

بعد از اون کارش جونگکوک دیگه چیزی نگفته بود حتی توی مراسم بهش نگاه هم ننداخت

مادر جونگکوک دست تهیونگ و گرفت و فشرد
=مواظبه هم باشید و دردسر درست نکنید
_چشم خانم جئون
گفت و به جونگکوک که از هوسوک دل نمی‌کند خیره شد

جونگکوک خودش و روی هوسوک انداخت
+بغلم کن سوکییییی
هوسوک اون عروسک گنده رو براید استایل بغل کرد

:ایگوووو جونگکوک کوچولوی من خوابش میاد؟
+اوهوم
/ایش دوست پسره منه ها

+نههههه هوسوک ماله منه مگه نه؟
جونگکوک با خنده ی خرگوشی گفت و گردن هوسوک و گاز گرفت

:یااااا دندون نگیر خرگوش بد

با قهقهه گفت و جونگکوک و پایین گذاشت
:چقد سنگین شدی تو بچه

+هیهی

یونگی بد بد به جونگکوک که دوست پسرشو دزدیده بود نگاه کرد

+هوسوک دوست پسرت الان من و میخوره

_جونگکوک نمیای بریم؟

جونگکوک که از همین الانم بغض کرده بود هوسوک و بغل کرد

+بازم میای دیگه نه؟
:این چه حرفیه کوک معلومه که میام

+نمیشه نری؟

با مظلومیت گفت و به یونگی خیره شد

+توروخدا نرین

/جونگکوک تو که بچه نیستی میدونی سرمون شلوغه

جونگکوک سرشو پایین انداخت

یونگی راست می‌گفت داشت مثل بچه ها رفتار می‌کرد

سعی کرد لبخند بزنه

+باشه خدافظ سوکی، خدافظ یونگ بهم زنگ بزنید

:چشممممم بای بای

/خدافظ دونسنگ

بعد از رفتنشون جونگکوک همراهه راننده به خونه ی مجردی تهیونگ رفت

با وارد شدنشون جونگکوک حس خوبی از خونه ی تهیونگ گرفت

+اتاقم... کجاست؟
_طبقه ی بالا دست چپ آخر سالن

جونگکوک سر تکون داد و به اتاقش رفت

وسایلش و امروز آورده بودن ولی فقط تختش مرتب بود

خودش و از اون آشفته بازار به تخت رسوند و خوابید

تهیونگ خمیازه ای از خستگی کشید و امشب و از به فاک دادن پسر گذشت
.
.
.
صبح اون روز جونگکوک با تشنگی بیدار شد و مثل جنازه ها از اتاقش بیرون اومد

همونطور که تلو تلو می‌خورد سمت آشپزخونه رفت

تهیونگ با لباس راحتی زیادی خوشگل بود

جونگکوک فاکی زیر لب گفت و بی اهمیت به چشمای تهیونگ که تمام حرکات شو زیر نظر داشت دم یخچال رفت و با ندیدن شیرموز اخم کرد

I LOVE MY HUSBAND Where stories live. Discover now