پایان داداشیا

3.4K 332 22
                                    

جونگکوک که روحش از بدنش جدا شده بود چشماش پر از اشک شد و آماده ی باریدن شد کههههه

_دوست ندارم عاشقتم

جونگکوک با شوک سرشو بالا آورد و دست سالمشو بالا آورد، با توان توانش پسر و کتک زد

+مرتیکه صگه خوشگل چرا اذیتم میکنیییی؟؟

_ایگووووو چرا گریه میکنی

+ترسیدم خووووو

_باشه حالا که فهمیدی دوست دارم گریه نکن
+باجه

جونگکوک چند ثانیه سوکوت کرد و بعد چشماش و بست و با غنچه کردنه لباش باعث خندیدن تهیونگ شد

مرد بزرگتر با اشتیاق صورت همسرشو گرفت و بوسه ی فرانسوی و چندشی رو شروع کرد

پایااااان.
.
.
.
تا فیک بعدی بدرود

I LOVE MY HUSBAND Où les histoires vivent. Découvrez maintenant