°ترس°

3.1K 365 17
                                    

تقریبا یه هفته گذشته بود

نامجون و جین هر رزو به اونجا میومدن تا بهشون سر بزنن و تهیونگ دوباره تحت درمان بود و دارو مصرف می‌کرد
Jungkook POV

جونگکوک خمیازه ای کشید و از روی صندلیه گیمینگش بلند شد

تو این مدت حالش خوب شده بود و اتاق شو مرتب کرده بود

علاوه بر اون اصلااااا تحت هیچ شرایطی با تهیونگ صحبت نمی‌کرد
چون می‌ترسید

شبا نمی‌خوابید چون کابوس های وحشتناکی میدید
به جاش کل شب و بازی می‌کرد

با زنگ خوردن گوشیش از جاش پرید

"کیم سوکجین"

تو این مدت باهم صمیمی شده بودن و رابطه ی خوبی داشتن
با جواب دادن به تماسش سیلی از کلمات شنیده می‌شد

"یااااا جئون جونگکوک زود، تند، سریع، بیا در و باز کن پاهای نازنینم شکستتتت
+اوه سوکجین الان میام
سریع رفت تا جین زنگ در و نسوزونده

+سلام سوکجین هیونگ

"درد سلام پدر سوخته، چرا در و باز نمیکنی؟
+اتاقم طبقه بالاس صدای در و نشنیدم
+فک کنم به جونی هیونگ کلید یدک و دادم.....

" آه حتی حرفشم نزن، دو روز پیش گمش کرد
+عه
"اره
" این و بیخیال چیزی خوردی؟
+نه تازه میخواستم بخوابم

"چی؟ ساعت 10 صبحه جونگکوک

+ام شب داشتم گیم میزدم

"هیییین مگه تو مدرسه نداری؟

+بچه ها به اردوی 2 هفته ای رفتن مدرسه تعطیله
" اها
"خب من یکم جاپچه درست کردم میخوری؟

+اررررره
جونگکوک با خوشحالی گفت چون غذا های هیونگش زیادی به دلش میشست

_سلام
تهیونگ مثل همیشه گفت و سر میز نشست

" سلام تهیونگ

جونگکوک از جاش بلند شد

+م....ن...اهم....
لکنت گرفته بود و پلک چپش می‌پرید علاوه بر اون می‌ترسید که حمله ی عصبی بهش دست بده

+میرم مدرسه خدافظ
با همون تیشرتش زد بیرون و داخل کافه ای که نزدیک خونه بود شد

+آه چقد ترسناکه هوف (تهیونگ و میگه😞)
سر یکی از میز ها نشست و سرشو روی میز کوبوند
+اخ
.
.
.
" تهیونگ....
_ازم می‌ترسه
" معذرت خواهی کردی ازش؟
_اصلا نزدیکش نشدم..... میترسم دوباره اذیتش کنم...

"اوه.... شنیدم دیروز حمله بهت دست داده

_اون منشیه لعنتی اعصابم و بهم ریخت..... قرصامم همراهم نبود

" باید حواستو جمع کنی پسر

_هعی... من باید برم خدافظ

" صب...
"لجباز

تهیونگ از خونه خارج شد و به محل کارش رفت
عجیب بود که دل نگران پسر کوچیکتر بود

_هوف

جونگکوک ماشینه تهیونگ و دید که از جلوی کافه رد شد
و یه لحظه فضولیش گل کرد

پس سریع تاکسی ای گرفت و تهیونگ و تعقیب کرد
تمام ترساش از بین رفته بود میخواست به تهیونگ کمک کنه

درواقع جونگکوک کار دیگه ای نداشت به هر حال تا آخر عمرش شوهر تهیونگ میموند

و از اونجایی که نمیخواست در اثر سکس خشن و تنبیه های بی دی اس ام بمیره باید یکاری می‌کرد که تهیونگ خوب شه

از حرف های نامجون فهمیده بود که دوز قرص هاش بالا رفته و این باعث شده تهیونگ کم خواب بشه دلش نمیومد اونم اذیت شه چون گذشته ی سختی داشت

بعد از 15 دیقه ماشین تهیونگ ایستاد و جونگکوک خوشحال بود که موبایل شو داشت و میتونست از همون کرایه اشو بده(پیشرفت🧿🧿🧿😂)

سریع از ماشین پیاده شد و بعد از ورود تهیونگ خواست داخل شه که.....
.
.
.
سلووووم..!
بالاخره پارته جدید😬🔥

!بالاخره پارته جدید😬🔥

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
I LOVE MY HUSBAND Where stories live. Discover now