°اعتراف°

2.7K 398 21
                                    

تهیونگ نفهمید چطوری خودش و به مدرسه رسوند و شروع به داد و هوار کردن سر مدیر کرد ولی با دیدن دستی سرشو چرخوند

_جونگکوک....

جونگکوک خودشو تو بغل تهیونگ انداخت و به درد جای سرُم اهمیت نمی‌داد

+آروم... باش

تهیونگ که تمام خشمش با دیدن حال جونگکوک ریخته بود اون و از بغلش در اورد و صورتش و با دستاش گرفت

_چرا اومدی اینجا حالت خوب نیست

+ترسیدم*سرفه*عصبی شی *سرفه*

_جونگکوک..
.
+من خوبم... میشه بریم خونه؟
_ولی....

با دیدن چشمای جونگکوک آهی کشید و با تکون دادن سرش پسر و بغل کرد

نگاه تیزی به آقای لی که ترسیده بود انداخت

_توی دادگاه میبینمتون و به پسر وحشیتون بگید قیده دانشگاه و بزنه

آقای لی ترسیده تو جاش تکون خورد و تو دلش پسر احمقش و لعنت کرد
.
.
.
12:52 pm

جونگکوک با ترس از اتاقش بیرون اومد و به فضای تاریک خونه نگاه کرد

اروم آروم به اتاق تهیونگ رفت و آروم درشو باز کرد

تهیونگ با تعجب به جونگکوک نگاه کرد

_چیزی شده؟

+میشه... میشه پیشت بخوابم؟

تهیونگ لبخندی زد

_چرا نشه؟

کمی اونور تر رفت و جای جونگکوک و خالی کرد

جونگکوک به آرومی کنار تهیونگ دراز کشید و سرشو تو سینه ی پسر بزرگتر قایم کرد

"جین"
همونطور که سعی می‌کرد نامجون و نگه داره تا چیزی رو نشکنه وارد خونه شد ولی با سوت و کور دیدنش تمام بادش خالی شد

'خونه نیستن؟

"بریم اتاقه کوک فک کنم همونجاس

نامجون سر تکون داد ولی با برداشتن قدم بعدیش دستش به گلدون خورد و بعد با صدای بلندی شکست

تهیونگ با شنیدن صدای شکستن چیزی سیخ سر جاش نشست و بعد با اعصابی داغون از اتاق زد بیرون که متوجه بیدار شدن کوک نشد

_اینجا چیکار میکنید؟
نامجون هینی کشید و جین عصبی به دوست پسرش پرید

"توی احمق، بهت گفتم چیزی رو نشکنی
'بب..ببخشید

مظلوم سرشو پایین انداخت و چشم غره ای از طرف دو پسر گرفت

جونگکوک با گیجی از اتاق خارج شد و بهشون نگاه کرد

+"اینجا چه خبره؟"

جین چشماشو ریز کرد و دست به کمر به دو نفر نگاه کرد
نامجون هم ابرو هاشو بالا انداخت و به جین علامت داد که اونم گرفته

_ نمیخواین برین؟

" میریم تهیونگ میریم😏

جونگکوک بدون توجه بهشون به آشپزخونه رفت و بعد از برداشتن شیرموزش اونو سر کشید، همزمان با اون روی کاناپه،روبروی نامجین جا گرفت

"خب خب شما کلکا همو کردین؟

تهیونگ اخمی کرد و جونگکوک شیرموزش تو گلوش پرید

+منظورت چیه هیونگ

'یعنی میخوای بگی نفهمیدی؟ میخوای با رسم شکل نشونت بدم؟

_نخیرم الانم برید بیرون

نامجین که دیدن وضع داره خراب میشه از اونجا زدن بیرون و تهکوک و باهم تنها گذاشتن

پسر کوچکتر آهی کشید و به اینه ی روبرو خیره شد
لپ هاش کمی رنگ گرفته بود

کبودی صورتش به‌خاطر پماد هایی که زده بود زیاد تو چشم نبود

_جونگکوک؟
+هوم؟

تهیونگ گازی از لبش گرفت
میخواست همین الان که شرایطش پیش اومده بود عشقی که به تازگی در درونش ریشه زده بود و اعتراف کنه

+چیزی شده؟

_راستش..... من بلد نیستم مقدمه چینی کنم پس میرم سر اصل مطلب

جونگکوک ناخواسته مضطرب شده بود
نکنه تهیونگ میخواست ترکش کنه؟

_سارانگهه(دوست دارم)
.
.
.
فک کنم این پارت 11 بود
کلا 4 پارت دیگه مونده😍

I LOVE MY HUSBAND Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon