بعد از 1ماه همه به روال زندگی خودشون برگشته بودن جز دو نفر
"جئون جونگکوک" و جکسونجکسون معشوقه ی مین هی بود که یک دل نه و صد دل عاشقش بود و خب انگار حس این حس دوطرفه بوده
جونگکوک اینو وقتی فهمید که جکسون با آشفته ترین حالت ممکن پیش جونگکوک اومد و ازش پرسید" مرگ مین هی یه دروغه مگه نه؟
.
.
.
جکسون پیکِ دیگه ای از ودکا واسه خودش ریخت و بلند تر گریه کردمتصدی بار چشم غره ای بهش رفت و جونگکوک خدارو شکر کرد که به بخش وی ای پی اومدن
#جونگکوکا هنوز حسش میکنم
#حس میکنم که هنوز زندس به خدا قسم که راست میگم
جونگکوک هقی زد و جکسون و بغل کرد
+جکسون دیگه وقتشه که باور کنی
+وقتشه باور کنی که مین هی از این دنیا رفته
#چطور باور کنم که مین هیم دیگه پیشم نیست؟ چطور باور کنم که دیگه نمیتونم بغلشم کنم یا با بوسیدنش آروم بگیرم؟
#بهم بگو کوک منم همون کار و میکنم
+میدونم دلتنگشی ولی باور کن برای من سخت تره جکسون
+بعدشم اگه ما این کار و*هق* کنیم چه فایده ای برای مین هی داره هوم؟#نمیتونم کوک باید یجوری خالی بشم
+فین*راه های دیگه ام هست، اصلا تو درباره ی شرکتت نگران نیستی ها؟ هیچ میدونی چه شایعه هایی درباره ات هست؟ یا سهامت چقدر افت کرده؟
+لطفا برگرد سر کارت اونجوری مشغول میشی کمتر یاد مین هی میفتی
#جونگکوکا من تو رو نداشتم چیکار میکردم؟
+خنده*نمیدونم پسر، نمیدونم
+منم از فردا باید برم مدرسه
+بیا خودمونو مشغول کنیم هوم؟
#باشه
+بهم قول میدی که دیگه مشروب نخوری؟
+حداقل برای یه مدت
جکسون اخمی کرد
+به خاطر من؟
# حالا قیافت و اونطوری نکن واسه من، دیگه الکل نمینوشم
+احسنتیجونگکوک برای پسر مست تاکسی گرفت و به خونه اش فرستاد
گوشیش زنگ خورد و در کمال تعجب پدرش بود
+الو پدر؟
-سلام جونگکوک کجایی؟
+اوه... سلام؟
-نگفتی کجایی؟
+ کاری دارید با من؟
-آره سریع بیا خونه
و گوشی رو قطع کرد+ودف؟
هوفی کرد و سوار ماشینش شد..... هربار که این ماشین و میدید یاد خواهرش میفتاد-
+هعی
تا خونه خیلی ملایم رانندگی کرد و وقتی که وارد خونه شد کل فامیل دور هم جمع بودن
+سلام!!!!
مادرش با دیدن کوک که مثل همیشه اش و لاش بود سرشو با تاسف تکون داد و پیشش رفت=سلام جونگکوک باید درباره ی مسئله ی مهمی صحبت کنیم
+باشه ولی عمه و عمو ها اینجا چیکار میکنن؟
=میفهمیاون و روی مبل کنار تهیونگ نشوند
زیرچشمی نگاهی بهش انداخت
+هی تهیونگتهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت و *چیه*ای گفت
+تو میدونی چرا اینا*به جمعیت اشاره میکنه*اینجا جمع شدن؟_ منم مثل تو بی خبرم آقای جئون بهم زنگ زد گفت سریع بیام اینجا
+ای بابا
با اتمام مکالمه شون جونگکوک نگاهی به عمه ی عجوزه اش انداخت"زنیکه خر باز اومده برینه به همه چی گورشو گم کنه آه"
تو دلش گفت و چشم غره ای به دیوار رفت
بالاخره همهمه به پایان رسید و عمه ی عجوزه با صدای رسائی توجه بقیه رو به خودش جلب کرد
عمه ی عجوزه:امروز ما جئون ها دور هم جمع شدیم تا رسم قدیمیه خانواده رو اجرا کنیم
:از مرگ مین هی 1 ماه گذشته و فک کنم بالاخره زمانش رسیده تا جونگکوک و تهیونگ رو از این موضوع باخبر کنیم
تهیونگ و جونگکوک هردو اخمی کردن، حس خوبی نداشتن:توی بند چهارم اصول خانوادگی جئون نوشته شده که: تحت هر شرایطی دختر متاهل خانواده فوت کنه خواهر کوچکتر باید با شوهرش وصلت کنه (یه جوریه انگار یه روزی قرار بوده این اتفاق بیفته😐🤣)
:ولی از اونجایی که مین هی تک دختره این مسئولیت رو دوش جونگکوک میفته
و خب اون لحظه فَک جونگکوک به زمین چسبید و دستاش مشت شد
+خانم جئون
از لای دندون با حرص گفت
+درست بعد از مرگ خواهر عزیزم دارید این حرف و میزنید؟ خیر سرتون بزرگ فامیلید
-جونگکوک درست صحبت کن
+هاع ریدم تو اون رسم مزخرف تون چطور جرئت میکنید یه همچین حرفی رو بزنید؟
:جونگکوک این رسم ماست و قطعا اجرا میشه حتی شده به غلط
:بعدشم مگه تو همجنسگرا نبودی؟
تهیونگ از جاش بلند شد
_اگه من نخوام چی؟
(بچه بیا پایین کصشر نگو)آقای جئون که توقع یه همچین چیزی رو داشت پوزخندی زد
-یادته وقتی با مین هی ازدواج کردی یه قرارداد امضا کردی؟
_اره
-خب تو زیاد دقت نکردی ولی تو بند 15 نوشته شده بود که اگر اتفاقی براش بیفته تو با جونگکوک یعنی دومین بچه مون ازدواج میکنی
<همینجا بگم که ننه بابای تهیونگ نیستن اصن>_من.....
_آه لعنت
جونگکوک با چشمای گشاد شده سعی کرد نفس بکشه ولی نمیشد
دستشو به تهیونگ رسوندتهیونگ با تعجب به جونگکوک که رنگ صورتش رو به بنفش میرفت نگاه کرد
_چت شد جئون جونگکوک؟
+نمیتونم... نفس
ناله ای کرد و روی زمین فرود اومد(😂)
تهیونگ با تعجب بهش نگاه کرد_اون... اون
خدمتکارا جونگکوک و بلند کردن و به اتاقش
بردن تا دکتر برای معاینه اش بیادبعد از اون اتفاق خانواده از هم متلاشی شدن و تهیونگ هم به خونه اش رفت
_حالا باید چیکار کنم؟ اه
با بدبختی موهاشو به هم ریخت و وقتی یاد رون های تو پر کوک افتاد نیخشند شیطانی ای زد_اووووم فک نکنم زیادم بد باشه
ESTÁS LEYENDO
I LOVE MY HUSBAND
RomanceI LOVE MY HUSBAND: جونگکوک بعد از مرگ خواهرش انتظار هر چیزی رو داشت جز اینکه خانوادش بهش بگن باید با خواهر شوهرش یعنی کیم تهیونگ ازدواج کنه.... :فان،رومنس،انگست،درام کاپلز:ویکوک،نامجین، سپ زمان اپ:زود زود اگه کامنت بزارید😂