°همسرم°

3K 417 32
                                    

#ببخشید ولی شما؟
+ام من...
#اگه کارمند نیستید نمیتونید وارد شین
جونگکوک نيشخندی زد
+من همسر تهیونگم
#اوه.... جئون جونگکوک شی؟
+بله خودمم
#ببخشید ولی کارت ملی تون لطفا
جونگکوک آهی کشید
+تو یه نگاه به سر و وضعم بنداز*به خودش اشاره کرد*به نظرت با خودم  کارت ملی آوردم؟
مردِ سیاه پوست که قد بلندی داشت کمی با خودش فکر کرد

اگه اون پسر واقعا جئون جونگکوک بود و همسره رییسش میشد حق ورود داشت

#خیله خب میتونید برید
جونگکوک خنده ی خوشحالی کرد و وارد شد

+واااااه
دهنش از عظمت شرکت شوهرش(اخخ قلبم😍😂) باز موند
+جون زیادم بد نیستا
با نیش باز وارد آسانسور شد و طبقه به طبقه رو چک می‌کرد

Taehyung pov

منشیه تهیونگ هنوز عوض نشده بود چون شخص مورد نظرش و پیدا نکرده بود

_هوف

اصلا تمرکز نداشت و تمام فکرش مشغوله پسر کوچولویی بود که صبح ازش فرار کرد
تق تق*
_بیا تو
صدای باز شدن در*😂
%آقای کیم....
_کارتو بگو
%از صبح تا حالا یه پسری داره تو شرکت میگرده و ادعا میکنه همسرتونه

تهیونگ اخمی کرد
_بیارش اینجا

جونگکوک به لابی برگشت که کسی بازوشو گرفت

+هی چیکار میکنییی
#رییس گفت ببرمت پیشش
+چییییی؟ رئیس؟ نه نه نمیخواااااام

#اقا دردسر درست نکنید

بادیگارده بدبخت اون بچه ی وروجک و روی کولش انداخت و تا اتاق رییسش برد

+بزارم پایین هرکووووول

مرد آهی کشید و پسرک و پایین گذاشت درو زد و با شنیدن اجازه دادن رئیس وارد شد جونگکوکم با خودش داخل کشید تهیونگ اخمی کرد
_میتونی بری
به بادیگارد گفت ولی به جونگکوک نگاه کرد
+خب من زحمت و کم میکنم
_تو نه
بادیگارد که دید وضع خرابه پا به فرار گذاشت و در هم بست
_خب خب جئون
همونطور که میز و دور میزد دستشو با حالت نمایشی روی میز می‌کشید
_فک کنم یه توضیح بهم بدهکاری، میشنوم
+من.... خب... ام..... چیز
_درست و واضح.... نکنه زبونتو موش خورده؟

جونگکوک سرشو بلند کرد و به تخم چشمای تهیونگ نگاه کرد
+فقط اومدم محله کاره همسرم و یکم دور زدم چیه؟ نکنه مشکلی داری باهاش، ها؟

با پررویی گفت و یه تای ابرو شو بالا انداخت
_هوم
_استخدامی
+من.... چی؟
خواست بازم توضیح بده ولی با حرف تهیونگ تعجب کرد

_به عنوان منشیم.... منشی شخصیم البته، چون مطمئنم تو میرینی به شرکتم

+ولی..... ولی من درس دارم
_خب میتونیم تایمش و درست کنیم مگه نه؟
جونگکوک با خودش فکر کرد
اینجوری نزدیک تهیونگ میشد و میتونست تحت نظر داشته باشتش
+باشه
تهیونگ جلوی خندشو گرفت و سعی کرد خونسرد باشه

اگه جوره دیگه ای باهم آشنا میشدن میتونستن عاشق بشن یا حتی دو تا دوست؟
.
.
.
تهیونگ سر کارش رفت و به جونگکوکم گفت البته دستور داد که روی کاناپه بشینه و کاری نکنه
زنگ خوردن گوشی*
تهیونگ نگاهی به جونگکوک کرد که انگار برای جواب دادن تردید داشت
_یا جواب بده یا ریجکتش کن
+تف توش
گوشی شو جواب داد و با استرس به تهیونگ نگاه کرد
+سلام آقای لی
......
+نه فقط دلم نخواست
......
+مینهو؟نه
......
+ببخشید ولی نمیتونم
......
+برای شب؟ شوهرم نمیزاره

تهیونگ خنده ای کرد و به جونگکوک که اخم کیوتی کرده زل زد
.....
+چشم فقط بخاطر شما
.......
+خواهش میکنم خدافظ
.......
جونگکوک لبش و گاز گرفت و گوشی رو قطع کرد
اونو با عصبانیت به دیوار زد و آه کشید

_چی شد؟ کی بود؟
+هیچی
_وضع تو که خراب تره
جونگکوک با التماس به تهیونگ خیره شد ولی بیخیال شد
_چیزی شده؟
+ام راستش برای امشب..... میتونی تا یه جایی باهام بیای؟
_کجا؟
+خونه ی..... یه دوست

____________________________________
هیچکس:
من درحال تصور کردن پوزیشن های مختلف تو شرکت:😏😈😂🍃
خاک بر سرم خودتنین😒🔪

I LOVE MY HUSBAND Where stories live. Discover now