سهون با اشتها ساندویچ جنی رو برداشت و با دهانی که تقریبا پر بود گفت: "تنها سودی که داری اینکه میتونم غذاتو بخورم"
جنی بدون واکنش فقط برای یک لحظه نگاهش رو بهش داد و دوباره به صفحه تلفنش خیره شد.
جونگین جوری لقمه رو میجوید که انگار کسی مجبورش کرده. افسر دو در نهایت بی رحمی دعوت نامه اش رو نادیده گرفته بود. اون میتونست جونگین رو رد کنه اما اینکه هیچ واکنشی نشون نداد واقعا قلبش رو آزار میداد. جونگین با تمام محبتی که نسبت به اون مرد حس میکرد براش غذا درست کرده بود اما بعد از اینکه تا ساعت 12منتظر موند و بعد از بیرون ساختمان چک کرد و دید که چراغ های آپارتمان افسر دو خاموشه، با بغض غم بزرگ رو به ساندویچ تبدیل کرد.
بعد از چند دقیقه سهون پاهاش رو روی نیمکتش دراز کرد و لب هاش رو بهم دیگه فشرد: "شب بریم بار؟"
جونگین هنوز داشت ساندویچش رو میخورد: "من میخوام با افسر دو غذا بخورم"
سهون زبونش رو روی دندون های جلوییش کشید و گفت: "مثل دیشب؟"
- تو از دست پختم خوشت اومد پس مسخره ام نکن
- اینکه دست پختت خوبه باعث نمیشه مسخره نباشی
سهون با مسخرگی گفت. جونگین لب هاش رو جلو داد و برای هزارمین بار پرسید: "چرا دعوتمو قبول نکرد؟"
به مین آه که وارد کلاس شد نگاه کرد و گفت: "چون تو یه لوزر واقعی هستی"
- من خونه رو مرتب کردم، جارو کشیدم، همه ظرف ها رو شستم
مین آه پشت میز نشست و سرش رو روی اون گذاشت. به نظر خسته بود. کاملا میشد حس کرد تا دیر وقت بیدار میمونه و درس میخونه. سهون همونطور که بهش نگاه میکرد جواب دوستش رو داد: "و دو شب قبلش پارتی گرفتی تا 4صبح"
جونگین نفسش رو غمگین بیرون داد و زمزمه کرد: "از پسرایی که پارتی میگیرن خوشش نمیاد؟"
سهون جواب نداد. حتی اگه میخواست هم فرصت نشد چون جنی از جا بلند. کیفش رو از روی میز برداشت و فریاد زد: "داری حالمو بهم میزنی کیم جونگین"
پسر به دختری که تا الان آروم نشسته بود وبه نظر میرسید داره به حرف هاش گوش میده شوکه نگاه کرد و بعد شوکه غر زد: "توام داری حال منو بهم میزنی"
- من حتی بهت کاری نداشتم
سهون نگاهش رو بین دو نفر چرخوند و چیزی نگفت. اون احمق ها واقعا حوصله زیادی برای دعوا داشتن. جونگین یه کراش احمقانه روی یه افسر پلیس تخمی زده بود و جنی احتمالا مثل خیلی وقت های دیگه پریود بود.
جنی موهاش رو با کش بالای سرش بست و گفت: "تمام مدت داری درموردش حرف میزنی. به خودت بیا احمق اون حتی جواب سلامتو نمیده"

YOU ARE READING
papercuts
Fanfictionعشق اتفاق می افته. جونگین با تمام وجود بهش باور داشت و اصلا اهمیت نمیداد عاشق یه افسر پلیس شده در حالی که خودش هنوز دبیرستان رو هم تمام نکرده. افسر دو یه پلیس وظیفه شناس و محترمه که توی گروه تحقیقات و آمار مرکزی مشغول به کاره. عشق اتفاقه همونطور ک...