سی و نه

243 70 37
                                    

کیونگسو پشت میزش نشسته بود و برعکس همیشه اصلا نمیفهمید داره چیکار میکنه. ذهنش درگیر جونگین بود. تو این چند روز اصلا نتونسته بود درست باهاش وقت بگذرونه. جونگینی که همیشه بادلیل و بی دلیل به پر و پاهاش میپیچید، ازش خواهش کرده بود تنهاش بذاره.

فقط توی روز براش غذا میبرد. به وضوح توی این چند روز لاغر شده بود. نرم شدن ماهیچه هاش کاملا به چشم میومد. جونگین فقط و فقط بخاطر کیونگسو چند قاشق غذا میخورد. بهش اصرار نمیکرد. حالا دیگه میفهمید جونگین داره خودش رو لوس میکنه یا نه. پسر کوچولوش واقعا از هم پاشیده بود. مدام ذهنش درگیر بود چیکار کنه تا حالش بهتر بشه اما خب... برای همچین غمی واقعا نمیشد کاری کرد. فقط باید زمان میگذشت. گذشت زمان غم از دست دادن رو کم نمیکرد اما باعث میشد یادبگیری چطور باهاش کنار بیای.

نفس عمیقی کشید و به صفحه رو به روش خیره شد. چند خطی که از گزارشش نوشته بود رو پاک کرد، چون عملا یک سری جمله بی معنی و پر غلط بودن.

جونگده با هیجان وارد شد و گفت: "تونستن چند نفر از رنگین کمون رو توی ساحل ججو بگیرن. باید بریم مون لایت... همه چیز زیر سر مون بوده."

کیونگسو، سویونگ و هیونگ جو به سرعت به سمت در رفتن و توی راه درخواست نیروی پشتیبانی دادن. چانیول توی ججو همراه گروه مبارزه با مواد مخدر بود. توی عملیاتی که تیم آمار و تحقیقات با همکاری مبارزه با مواد مخدر انجام داد، تونسته بودن 10 نفر از بچه هایی که قرار بود قاچاق بشن رو نجات بدن. حدود 30کیلوگرم شیشه رو ضبط و 8نفر از افراد معامله کننده توی رنگین کمون رو بازداشت کنن.

توی اینجور مواقع همه چیز خیلی سریع پیش میرفت. انگار دنیا روی دور تند باشه. توی راه تقسیم کار کردن. کیونگسو و گروه پشتیبانش باید از پشت پشتی وارد میشدن و اوضاع رو کنترل میکردن. هیوجونگ خودش سراغ مون میرفت. جلیقه های ضد گلوله رو پوشیدن و به محض رسیدن توی موقعیتشون مستقر شدن.

کیونگسو برای یک لحظه، فقط یک لحظه آرزو کرد کاش صبح قبل از اومدن، جونگین رو بوسیده بود. راستش پرونده لعنتی رنگین کمون اینقدر به در بسته خورده بود، اینقدر طول کشیده بود، اینقدر فرساینده شده بود که انگار توی ذهن همه اشون هیچوقت قرار نبود، به پایان برسه.

چانیول تونسته بود با استفاده از عکس هایی که جی وون بهش داده بود، سابقه کلی از اعضای فعلی و قبلی رنگین کمون رو پیدا کنه وهمین باعث شده بود با بازجویی های زیاد، تیم امنیت موفق بشه مخفیگاه رو پیدا کنه.

سرگروه های اصلی رو پیدا کرده بودن. همونجور که جی وون گفته بود، اون ساختار پیچیده باعث میشد افراد همدیگه رو نشناسن. اما با یکم صحبت و وصل کردن اطلاعاتی که توی این چند وقت جمع کرده بودن، خیلی راحت اما وقت گیر تونسته بودن شناساییشون کنن.

papercutsDove le storie prendono vita. Scoprilo ora