جونگین هنوز توی تراس نشسته بود. نمیفهمید چرا اینقدر داره بهش سخت میگذره چون انتظارش رو داشت. میدونست افسر دو ردش میکنه اما چرا اینقدر قلبش درد میکرد؟ چرا میخواست گریه کنه؟
اون روی زمین سفت و سرد تراس خونه اش نشسته بود و مدام به این فکرمیکرد که: "کاش حرف نزده بودم، کاهش بهش نگفته بودم، حالا باید چیکار کنم؟ باید چجوری دوباره باهاش حرف بزنم؟"
واقعیت این بود که جونگین خیلی نابالغ بود. هرچقدر که فکرمیکرد نسبت به همسن هاش خیلی چیزها رو میفهمه و خیلی چیزها رو تجربه کرده باز هم افسر دو اون رو اونجوری نمیدید.
اون جونگین رو جوری که بود میدید. یه پسربچه مدرسه ای که به دلایل نامعلوم جذب یه مرد بزرگتر از خودش شده بود. مثل احمق ها اون رو کشیده بود توی خونه اش، نتونسته بود با خودش مبارزه کنه و مثل یه منحرف گردنش رو بوییده بود و حالا مثل یه بدبخت توی سرما نشسته بود و به این فکرمیکرد که چقدر پوچ و احمقانه همه اش تمام شده.
نمیدونست چندتا اهنگ از روی another love رد شده و الان داره چه اهنگی پخش میشه. این حال حتی برای خودش هم جدید بود.
نمیتونست دقیقا توضیحش بده چون خیلی جدید و پیچیده بود. فقط میدونست چیز خوبی نیست. اصلا خوب نیست.
با صدای ممتد زنگ اپارتمان با فکر اینکه ممکنه افسر دو برگشته باشه با سرعت از جا بلند شد اما یادش اومد سیگار کشیده. لعنتی فرستاد و به سمت اتاقش رفت. ادکلنش رو برداشت و به لباس، گردن و دستش زد.
صدای زنگ پشت سر هم و ریتم دار همچنان پس زمینه بود. جونگین به سمت در دوید و با عجله بازش کرد. سهون با نگاه مشکوکی بهش خیره شد. بوی ادکلن جونگین خیلی سریع بهش رسید: "چه غلطی میکردی؟"
جونگین مضطرب و ناامید بهش نگاه کرد اما سهون بی اهمیت به وضع به وضوح اشفته جونگین اون رو کنار زد و وارد خونه شد.
اشپزخونه مرتب بود. در تراس باز بود. سرک کشید. هیچکس اونجا نبود. وارد اتاق خواب جونگین شد و بوی ادکلن بیشتر توی مشامش پیچید: "چه غلطی میکردی جونگین؟"
جونگین بی حوصله وسط سالن ایستاده بود. چشمش به میز اشپزخونه افتاد. افسر دو فنجانش رو جا گذاشته بود. با غم بهش نگاه کرد و زیرلب غر زد: "به هرحال قرار نیست پسش بدم."
بعد فنجان رو برداشت و توی کابینت گذاشت. جواب سهون رو داد: "هیچی؟"
- هیچی؟ برای هیچی کل خونه ات بوی ادکلن میده؟
- سیگار کشیدم
- خب؟
- فکر کردم افسر دو هستی...
- چرا باید افسر دو باشم؟
- دلیلی نداره
سهون توی فهمیدن حال بد ادم ها بد بود اما یه چیز رو خوب میدونست. این قیافه جونگین نبود وقتی داشت درمورد افسر دو حرف میزد.
YOU ARE READING
papercuts
ספרות חובביםعشق اتفاق می افته. جونگین با تمام وجود بهش باور داشت و اصلا اهمیت نمیداد عاشق یه افسر پلیس شده در حالی که خودش هنوز دبیرستان رو هم تمام نکرده. افسر دو یه پلیس وظیفه شناس و محترمه که توی گروه تحقیقات و آمار مرکزی مشغول به کاره. عشق اتفاقه همونطور ک...