به خونه رسیدن. جونگین اصلا حال خوبی نداشت. کلی برای امشب صبر کرده بود، کلی توی حمام به خودش رسیده بود و لوسیون زده بود اما بعد چیکار کرده بود؟ کار درست رو در زمان اشتباه انجام داده بود. خیلی وقت پیش باید هیونجین رو ادب میکرد که امشب یه دفعه نزنه به سرش و جلوی کیونگسو گند نزنه.
اون دیگه نمیخواست باهاش بخوابه و تمام انتظار و شوقش یک "هیچ" بزرگ شده بود. کیونگسو کل راه تا خونه رو ساکت بود و چیزی نمیگفت.
دم در تعظیم کوتاهی کرد. مردد و کوتاه لب های هیونگش رو بوسید و زمزمه کرد: "شب بخیر"
کیونگسو کمرش رو گرفت و به خودش چسبوند: "اممم... میخوای بخوابی؟"
دستش رو بین پاهاش برد و خیلی سطحی لمسش کرد: "فکرکردم یه قراری داشتیم"
نفس جونگین بند اومد. مستیش کاملا پریده بود و این باعث میشد خیلی واضح همه چیز رو احساس کنه و الان همه چیز، داغی دست کیونگسو پشت کمر و بین پاهاش بود.
آب دهانش رو قورت داد و زمزمه کرد: "فکرکردم قراره تنبیهم کنی"
کیونگسو سرش رو بالا گرفت و داخل گودی گردنش زمزمه کرد: "مگه من پدرتم که بخوام تنبیهت کنم؟"
جونگین جوری سست شده بود که اصلا تعجب نمیکرد اگه همین الان روی زانوهاش فرود بیاد. کاش میبردش داخل و اینجوری داخل گوشش حرف میزد.
بی حال زمزمه کرد: "بدم نمیاد پدر صدات کنم"
کیونگسو لاله گوشش رو بوسید و گفت: "نه... هیونگ رو ترجیح میدم"
- منو ببر توی خونه ات... روی تختت
کیونگسو آروم چرخید و در رو باز کرد. جونگین تقریبا خودش رو به داخل پرت کرد. اکسیژن خونه کجا رفته بود؟
خیلی آروم گره کرواتش رو شل کرد و به کیونگسو که با یه لبخند عجیب نگاهش میکرد، خیره شد.
- افسر دو... شما بخاطر لبخند زیبا و تحریک کننده اتون غیرقانونی هستین و باید بازداشت بشید
خیلی آروم، جدی و شیرین زمزمه کرد. افسر دو کتش رو درآورد و آستین های پیراهن مردانه سفیدش رو بالا زد: "متاسفم اما تو یه دانش آموزی که قلب من رو دزدیدی، دزدیدن قلب آدم ها جرم بزرگ تریه"
و هر دو خیلی آروم خندیدن. جونگین واقعا دلش میخواست اون فشار رو روی مچ دستش حس کنه. پس جلو رفت و زمزمه کرد: "پس بازداشتم کن"
کیونگسو از تغییر حالت جونگین توی سالن مدرسه فهمیده بود جونگین از قفل شدن دست هاش خوشش میاد، پس دست های جلو اومده جونگین رو گرفت و خیلی حرفه ای پیچید و پشت کمرش قفلشون کرد و دم گوشش زمزمه کرد: "پس راه بیفت"
جونگین در حالیکه بابت درد توی دستش داشت از ذوق و شهوت دیوانه میشد خیلی آروم به سمت اتاق خواب رفت. روبه روی تخت ایستادن و کیونگسو با هول کوچکی دست هاش رو رها کرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
papercuts
Fiksi Penggemarعشق اتفاق می افته. جونگین با تمام وجود بهش باور داشت و اصلا اهمیت نمیداد عاشق یه افسر پلیس شده در حالی که خودش هنوز دبیرستان رو هم تمام نکرده. افسر دو یه پلیس وظیفه شناس و محترمه که توی گروه تحقیقات و آمار مرکزی مشغول به کاره. عشق اتفاقه همونطور ک...