جونگین آدم یک جا نشستن غصه خوردن نبود. وسط مکالمه ناراحت کننده اشون خیلی بی برنامه تصمیم گرفته بود درجه صمیمیتش رو با افسر دو بالا ببره و اون رو "هیونگ" صدا کنه. حالا بعد از چند روز حتی دیگه اهمیت نمیداد که هیونگ خونه روبه رویی بهش گفته: "دانش آموز" چون به هرحال اون یه دانش آموز لعنتی بود.
بهش نشون میداد که دانش آموزها چقدر میتونن توی احساسات جدی باشن. فرم مدرسه رو پوشید و کوله اش رو روی دوشش انداخت. به سوییچش که از جاکلیدی آویزون بود نگاه کرد و بااخم از خونه بیرون رفت.
با اتوبوس و مترو به مدرسه میرفت و کلاب فعلا تعطیل میشد. سیگار فقط در روزهای بارونی و ناراحتی های عمیق. آبجو فقط شب های تعطیل با جمعیت بیشتر از 3نفر. سوجو، شراب و هرکوفت مست کننده دیگه ای تعطیل تا اطلاع ثانوی.
اون تصمیمش رو گرفته بود. بهانه افسر دو رو ازش میگرفت. یکی یکی و بدون ترس همه رو ازش میگرفت و خودش رو بهش میداد.
سهون هنوز نیومده بود. جنی هم همینطور. فقط جونگین بود که عشق زندگی از هم پاشیده اش رو تغییر داده بود پس نباید انتظار بیجا از آدم های دیگه داشت. فقط اونجا نشست و به همکلاسی هاش نگاه کرد.
اون ها خوابالو یکی یکی یا دو، سه نفره می اومدن و سر جاشون مینشستن. همهمه آرومی توی کلاس بود. نور خورشید هنوز به پنجره ها نرسیده بود.
مین آه رو دید که خیلی آروم و بی صدا _مثل جوریکه همیشه بود_ اومد و پشت میزش نشست. دفترچه اسکیسش رو بیرون آورد و شروع کرد از روی گوشیش یه چیزایی رو کشیدن.
جونگین وقتی فکرمیکرد نمیفهمید توی اون کلاس داره چیکار میکنه. اون کلاس رقص و بازیگری میرفت و رشته تحصیلیش طراحی صحنه بود. برای یه لحظه وقتی مین آه رو دید که به محض نشستن دفتر طراحیش رو بیرون آورد با خودش فکرکرد توی این چند سال چیکار کرده؟
اون فقط تمرین ها رو انجام میداد و امتحانات رو میگذروند بدون اینکه واقعا چیزی یاد بگیره. ناخوداگاه حس بدی بهش دست داد. از جا بلند شد و کنار مین آه نشست.
دست هاش رو زیر چونه اش زد و نگاهش کرد: "چیکار میکنی؟"
مین آه لبخندی زد. سهون و جونگین رفتارهای مشابهی داشتن. اولین بار سهون هم همینجوری نشسته بود کنارش و باهاش حرف زده بود.
- دیشب تا دیر وقت داشتم به پروژه نهایی فکرمیکردم، یه چیزایی به ذهنم رسید، توی نت گوشیم نوشتم، میخوام تا یادم نرفته بکشمشون
جونگین بینیش رو چین داد و نگاه چندشناکی به دفتر اسکیس دختر انداخت: "واقعا نمره خوب اینقدر ارزش داره که اینجوری خودتو اذیت کنی؟ احتمالا کل شب داشتی خواب صحنه میدیدی..."
مین آه به صورت جونگین لبخند زد. اون بامزه بود. مثل سهون بامزه بود.
- بخاطر نمره نیست... هیونجین تونسته چند تا سانس توی یکی از سالن های پیونگ چانگ دونگ بگیره. این در واقع میشه اولین کار واقعیم...

KAMU SEDANG MEMBACA
papercuts
Fiksi Penggemarعشق اتفاق می افته. جونگین با تمام وجود بهش باور داشت و اصلا اهمیت نمیداد عاشق یه افسر پلیس شده در حالی که خودش هنوز دبیرستان رو هم تمام نکرده. افسر دو یه پلیس وظیفه شناس و محترمه که توی گروه تحقیقات و آمار مرکزی مشغول به کاره. عشق اتفاقه همونطور ک...