سی و چهار

244 88 159
                                    

کیونگسو کنار تخت بونگ چا ایستاده بود و به صورت و بدن کبودش نگاه میکرد. چندتا از زندانی های هم سن وسالش کتکش زده بودن و بعد زخمیش کرده بودن. چانیول قرار بود به اون ها رسیدگی کنه.

وقتی بونگ چا به هوش اومد بابت بخت بد به خودش لعنت فرستاد. چرا افسر دو باید کنار تختش نشسته باشه و بهش نگاه کنه؟ اونم نه یه نگاه زیر چشمی، کاملا مستقیم.

- حالت چطوره؟

وقتی چشم های نیمه باز و کبود دختر رو دید خیلی ملایم پرسید. بونگ چا با چشم به وضعیتش اشاره کرد و چیزی نگفت. کیونگسو آبمیوه هلو رو جلوی لب هاش نگه داشت. بونگ چا اونقدر تشنه بود که مقاومتی نکرد.

- میدونی چرا این کار رو باهات کردن؟

بونگ چا سرش رو به نشانه "نه" تکان داد و چیزی نگفت. کیونگسو روی حرکات بدن دختر دقیق شد. به وضوح دروغ میگفت. تماس چشمی برقرار نمیکرد و ناخن هاش رو خیلی ضعیف توی پوست دستش فرو میکرد.

گوشیش رو از توی جیبش بیرون آورد و بعد از چند لحظه عکس جنازه ای که چند ماه پیش زیرپل پیداش کرده بودن رو جلوی صورت دختر گرفت. خون تمام جسد رو گرفته بود و چیز زیادی از صورتش معلوم نبود. بونگ چا شناختش. بیونگ هو بود.

- پارک بیون هو، چند ماه قبل به طرز فجیعی با چاقو کشته شد. جنازه اش رو زیر پل پیدا کردیم. تتوی رنگین کمون داشت و گلدوزی روی کیفش هم همون بود که کنده شده بود... برای ما واضحه که تو عضو رنگین کمون هستی و نیازی به اعترافت نداریم...

کیونگسو داشت بلوف میزد و امیدوار بود دختر زیاد درمورد قوانین ندونه. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: "اگه صحبت نکنی نمیتونم ضمانت بدم بلایی که سر بیون هو اومد سر تو نیاد... میدونی که... این چیزها توی زندان راحت ترن"

بونگ چا توی سکوت فقط گوش داد و چیزی نگفت. اون همه چیز رو تحمل کرده بود تا بتونه پول خوبی دربیاره و در آینده زندگی راحتی داشته باشه. اما توی بازداشت پلیس، چاقو خورده و لت و پار روی تخت بیمارستان افتاده بود.

کیونگسو وقتی دید توی فکر فرورفته با صدایی که لحن نرم و قابل اعتمادی داشت گفت: "ما باید درموردش بدونیم تا بتونیم ازت محافظت کنیم... اطلاعاتی که میدی توی روند پرونده به ما کمک میکنه و من مطمئن میشم یه تخفیف خوب از قاضی بگیری"

اون ها فقط بهشون یاد داده بودن چطور گیر نیفتن اما هیچوقت نگفتن اگه گیر افتادن باید چیکار کنن. تردید خیلی واضح توی چشم های دختر رخنه کرده بود.

کیونگسو با لحن صمیمانه ای ادامه داد: "بونگ چا... یون جی تو رو ندیده اما اسمت رو میدونه. گفت تو بهش میگفتی لوکیشن ها رو کجا بذاره. از طرفی یون سو توی بازجوییش گفته هرویینی که همراهش بوده رو برای یه جشن خریده و باز هم اسم تو توی لیست آدم هایی که میشناسه بوده."

papercutsHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin