بیست و سه

470 161 137
                                    

- بعدش چی شد؟

- بعدش اومدیم خونه من، اون مست کرد و چرت و پرت گفت و خوابید

کیونگسو چونه اش رو روی شونه جونگین گذاشت و کمی فکر کرد. اون خیلی نگران سهون بود. رفتارهای جونگین یکجور تازگی خاصی داشت و این باعث میشد ذهنش آروم بشه.

خونه برای کیونگسو تبدیل شده بود به اون نقطه رنگی که میتونه بهش پناه ببره. چون جونگین اونجا بود تا درمورد روزش حرف بزنه، موزیک ویدیوی بند مورد علاقه اش رو بهش نشون بده، غذاهای نه چندان خوشمزه بپزه و بهش یادآوری کنه دنیا اونقدر هم سیاه نیست.

- تو چیکار کردی؟

جونگین سرش رو به سینه کیونگسو تکیه داد و پرسید. فکرکرد این کار _اینکه توی بغل دوست پسرش بشینه، بهش تکیه بده و فال اوت بازی کنه_ به اندازه میک اوت کردن باهاش خوشاینده.

کیونگسو کمی فکرکرد. میتونست بدون جزییات درمورد کارش صحبت کنه: "امم... ما تونستیم رابط های یه گروه مواد مخدر رو دستگیر کنیم، حدس زدیم به یه پرونده مربوطن اما شاهدهامون از دسترس خارج شدن برای همین نتونستیم ثابتش کنیم"

- رابط ها اعتراف نکردن؟

- نه... باید منتظر بمونیم، اگه مدارک بیشتری داشته باشیم میتونیم تحت فشار بذاریمشون، اونوقت شاید یه چیزایی پیدا کنیم

کیونگسو خیلی آروم توضیح داد. جونگین عاشق صداش بود. اون حرف میزد و با هرکلمه انگار توانایی فکرکردن رو ازش میگرفت. صدای بمی که کلمات رو مرتب و کامل تلفظ میکرد.

- هیونگ میدونستی صدات خیلی سکسیه؟

کیونگسو که داشت بازی جونگین رو نگاه میکرد و هنوز توی فکرشاهدهای پرونده بود لبخند زد و پشت گردن جونگین رو بوسید: "اینجوری فکرمیکنی؟"

جونگین بازی رو متوقف کرد و بین دست های کیونگسو چرخید. نگاهش رو بین چشم و لبش چرخوند و خیلی آروم بوسیدش: "اوهوم... میدونی دیگه به چی فکرمیکنم؟"

کیونگسو بوسه اش رو پس داد: "هممم؟"

- به اینکه...

نمیتونست این رو بگه. یعنی نه اینکه با گفتنش مشکلی داشته باشه فقط نمیخواست دوست پسرش بترسه. جمله اش رو کمی تغییر داد: "اگه یه کبودی از من داشته باشی چی میشه؟"

کیونگسو با چشم های ریز شده نگاهش کرد. کمی جابجا شد تا جونگین راحت تر بشینه و بعد دستش رو سمت گوشش برد. خیلی آروم نوازشش کرد و بدون حرف توی چشم هاش خیره شد. جونگین شبیه یه بچه گربه که زیر آفتاب خوابیده از نوازش شدن لذت میبرد. خیلی سخت نبود که بفهمی از چی خوشش میاد.

کیونگسو دستش رو به گردنش رسوند و با نوک انگشت لمس هاش رو ادامه داد: "من میرم سر کار و اونوقت همکارهام میفهمن یه پسربچه تخس توی خونه دارم"

papercutsWhere stories live. Discover now