نامجون با دقت به حريفش نگاه كرد. در حال حاضر تنها دغدغش خواهرش بود . نميدونست قراره چه اتفاقي بيوفته صرفا ميدونست امكانش هست زنده بيرون نياد . با صداي بوق و شروع مسابقه اين بار جمعيت به جاي منتظر موندن به تنها حريفشون حمله كردند.
سوكجين كه آمادگيشو داشت با نيشخندي چشماشو بست و با زدن يك دور كامل دور خودش با دستاش انرژيشو آزاد كرد.موج انرژيش به نامجون برخورد كرد و چند متر به عقب روي زمين پرتاب شد .
با درد كمي تكون خورد تا دنبال خواهرش بگرده.
سوجين هم روي زمين افتاده بود.نامجون به زحمت استخون هاي دردناكشو تكون داد و بلند شد و به سمتش دويد. الهه ي درونش از خطري كه حس كرده بود عصباني بود در نتيجه چشماش با آبي براقي ميدرخشيد.
متوجه شد آفدا زودتر از اون بلند شده و داره مبارزه ميكنه.
اهميتي نميداد كي برنده ميشه يا چطور برنده ميشه. فقط ميخواست خواهرش سالم از اونجا بياد بيرون.سوكجين تقريبا تمام حمله هاي وارده بهش رو دفع ميكرد و در جوابش گلوله آتش و موج هاي انرژي بود كه به حريف هاش پرتاب ميكرد.
با جون گرفتن جمعيت و حمله ي دوباره بهش چشماي قرمزش با عصبانيت شعله كشيد.
دستاشو از هم باز كرد و ديوار آتشي درست كرد. با چرخيدن دور خودش ،خودش رو توي يك استوانه آتشين مدفون كرد و باحركت شديد دستش ديوار دورشو با سرعت گسترش داد و به اطرافش پرت كرد.نامجون با وحشت به ديوار آتشي كه به سرعت به سمتشون ميومد نگاه كرد
-الهه ي آب نجاتم بده...با وحشت به سمت خواهرش چرخيد و خودشو سپرش كرد. و در نهايت سرعت قبل از برخورد موج آتش ،پيله آبي دور خودش و خواهرش پيچيد.
با خوردن موج آتش بهشون داد بلندي كشيد. و خودشو محكم تر دور خواهرش حلقه كرد.
با تمام شدن آتش پيلش فرو ريخته بود. تمام پشت پيراهنش از بين رفته بود و كمرش كامل در اثر حرارت ميسوخت.
اونقدر كمرش درد ميكرد كه اشكاش بي اختيار از چشماي آبيش فرو ميرختن.
كسي تكوني نميخورد و به نظر ميومد شاهزاده فعلا خودشو مهار كرده. چون خبري از حمله نبودبا وحشت به سمت خواهرش داد زد:
-اين ديگه چه بساطيه؟؟؟؟؟ كي ميخواد تموم بشه؟؟؟؟؟سوجين با وحشت كمي از زير نامجون كه روش بود بيرون اومد:
-نميدونم! موج هاش خيلي قوي ان فكر كنم كلي آدم مردن!!نامجون داد زد:
-چطوري تموم ميشه؟؟؟؟سوجين هم اين بار با عصبانيت داد زد:
-نميدونممممممم!!!!!!نامجون با ناباوري به خواهر بزرگترش نگاه كرد.
شونه هاشو گرفت و داد زد:
-يعني چي نميدوني؟؟؟؟؟؟ بدون اطلاعات اومدي توي رينگ؟؟؟؟؟ احمقي چيزي هستي؟؟؟؟
ESTÁS LEYENDO
🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]
Fanfic{تكميل شده } ازت انتظار ندارم حسمو بفهمي چون هنوز نيمه اتو پيدا نكردي ولي هر زمان حتي براي يك ثانيه حس كردي اون مرد مال توئه حرف منو يادت بياد: اون نيمه ي منه ! من كاملش ميكنم.... روحش كنار من قدرت پيدا ميكنه..... جسمش با لمس من آرامش ميگيره... ====...