🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]

Last part🔥FINAL BATTLE💧

💧جنگ آخر🔥

نامجون هنوز نتونسته بود ارتباط عاطفيشو با سوكجين برگردونه ولي داشت تلاشش رو ميكرد

سوكجين اجازه داده بود شبا كنار هم بخوابن و اين خودش براي نامجون كه مدت ها از همسرش دور بود كافي بود... همين كه كنارش بود ...
==========

بالاخره روز موعود فرا رسيد و سوكجين با ذوق نامجونو از خواب بيدار كرد.

-چه خبر شده؟

-تولد تهيونگه...
نامجون خوابالود گفت:
-خب مباركش باشه!
-بيست سالش شده!

نامجون بلافاصله چشم هاش باز شد و از تخت بلند شد:
-بريم پيششون؟

-جونگ كوك ازمون خواسته صبر كنيم تا خودشون بيان.... جونگ كوك ميخواد همين امروز جنگ الهه ها رو انجام بده تا تكليفشون مشخص بشه

نامجون با تعجب گفت :
-همين امروز؟ نميخوان تا بعد از خوردن معجون صبر كنن؟

سوكجينم بلند شده بود و لباسشو ميپوشيد:
-آره همين امروز... نميدونم چشماش رنگي شده يا نه ... اصلا نميدونم چه حسي ممكنه داشته باشه ... بخصوص جونگ كوك خيلي نگرانه ... نميدونه چه اتفاقي ميوفته... تهيونگ بدون شك ميخواد دنبال همسر الهه اش بگرده و كوك از وقتي ما دوتا رو ديده ترسش بيشتر شده

نامجون دست به سينه شد و اعتراض كرد:
-مگه ما دوتا چمونه؟!

سوكجين نگاه عاقل اندرسفيهي به همسرش انداخت. و نامجون آهي كشيد:
-خيلي خب باشه

جين گفت:
-سوجينم ميخواست مبارزه رو ببينه

و به طرف اتاق همسر دومش رفت. نامجون چشماشو چرخي داد . سوجين حقيقتا رفتار بدي نداشت ولي نامجون خوشش نمي اومد كه سوكجين حواسش بهش بود و بهش توجه ميكرد. تمام توجه جين رو براي خودش ميخواست ولي شرايطشون جوري نبود كه الان بتونه اينو از همسرش درخواست كنه.

سوجين با ظاهر آشفته و رنگ پريده ظاهر شد
نامجون با نگراني پرسيد:
-خوبي؟؟؟؟؟

سوجين گفت :
-غذاي پايگاه شرقي خيلي بده! فك كنم دوباره مسموم شدم

سوكجين غر زد:
-گفتم لازم نيست بري سر كار بمون همينجا!
سوجين محكم زد پشت سر سوكجين :
-و تو كي باشي كه به من دستور بدي؟!

جين با عصبانيت ميخواست بگه :"پادشاهت" ولي مراعات حال بد دختر رو كرد.

نامجون با تعجب بهشون نگاه كرد و جلوتر رفت:
-آروم باش نونا... اون فقط ميخواد اذيت نشي