Part🔥20🔥

875 197 9
                                    


صداي بلند هوسوك بعد از ضربه اي كه خورده بود توي گوشش زنگ ميزد:
-بلند شو جيمين اينقدر نازك نارنجي نباش!

نازك نارنجي؟ جيمين هيچ وقت حتي نزديك به اين صفت هم نبود!

از كنار پيشوني و لب هاش خون ميومد و ميدونست تمام بدنش كبود شده ولي چوبي كه دستش داده بودند رو عصا كرد. تمام بدنش داشت از درد زُق زُق ميكرد ولي به كمكش ايستاد و با لحن محكمي گفت:
-من كل عمرم رو توي كوچه ها بزرگ شدم! از هفت سالگي خودم خودمو حمايت كردم ! واقعا نميتوني بهم بگي نازك نارنجي!

نگاه جدي هوسوك ترسناك بود... تمام مدتي كه جيمين به اون مجموعه اومده بود هوسوك ميخنديد و حواسش بهش بود ولي توي رينگ مبارزه هوسوك هيولايي بود كه دم نداشت! اين همه قدرت و تعادل بدني از يه انسان خارج بود!

هوسوك با همون نگاه جديش بهش توپيد:
-بهت برخورد جوجه كوچولو؟ مگه اومدي اينجا عروسك بازي؟

جيمين نفسي تازه كرد و با چوبش به هوسوك علامت داد كه دوباره جلو بياد

هوسوك حمله كرد و بعد از چند ضربه كه جيمين به زور تونست مقاومت كنه ضربه ي محكمي با چوب به شقيقه اش زد.
جيمين دوباره روي زمين افتاده بود و جريان خون از كنار سرش جاري شده بود. چشم هاش از درد زياد ، كم كم بسته ميشدند كه متوجه شد هوسوك بغلش كرده تا اونو به خوابگاه پيش بقيه ببره و بعد از چند ثانيه كاملا بيهوش شد.

توي محيط جديدي به هوش اومد. از وقتي اومده بود بهش يه تخت توي خوابگاه اصلي داده بودند و يك انتخاب. بر خلاف تصورش هيچ اجباري در كار نبود. هر كسي توي خوابگاه ميموند به خاطر شرايط خودش بود و كسي اونا رو مجبور نميكرد. هر كسي مونده بود اينقدر به اهداف شورش ايمان پيدا كرده بود كه تمام تلاشش رو براي اون سيستم ميكرد.

آزمايش هاش رو به اتمام بود. هوسوك اونو توي موقعيت هاي عصبي كننده ي زيادي قرار داده بود. جيمين ميدونست هدفشون چيه پس سعي ميكرد آروم باشه . ولي هوسوك فهميده بود كه جيمين به توهين حساسه و خب جيمين اونقدرا هم مامور مخفي خوبي نبود! با يكي دوتا دعوا موضعش مشخص شد و هوسوك هم نسبتا سريع به نتيجه اي كه ميخواست رسيد. ولي توي مبارزه هاي بدني كم ميوورد... جيمين كارش دعوا كردن بود ولي الان از اون پسر لاغر مدام ميباخت! حاضر بود قسم بخوره حتي يه ماهيچه زير لباس هاش نداره ولي خب به نظر ميومد اشتباه ميكنه چون هوسوك قبل اينكه جيمين بتونه سرشو بالا بياره، زمين ميزدش!

كمي چشم چرخوند. خيلي بهتر از اتاق بزرگ خوابگاه بود. تخت نرم تري داشت ولي ساده بود.

هوسوك وارد اتاق شد :
-بيدار شدي جوجه؟

جيمين اينقدر ضربه خورده بود كه حتي حال نداشت مخالفت كنه!

-اينجا كجاست؟

🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن