نامجون با حس فوق العاده خوبي از خواب بيدار شد. حس انرژي زيادي ميكرد.ولي توي تخت به اون بزرگي تنها بود و بدن لختش بين ملافه هاي سفيد نيمه پوشيده بود.
كمي با لذت غلتيد و بدنشو كش اورد.با ديدن ساعت متوجه شد تقريبا صبح زود بيدار شده
-سرورم؟
ولي كسي توي اتاق نبود. با اينكه به نظر ميومد سوكجين ازش فاصله داره ولي نفسش مثل قبل نميگرفت . لبخندي زد بالاخره تونسته بودن پيوندو كامل كنند !با پوشيدن لباسش از اتاق بيرون زد. و بلافاصله دونفر تا كمر براش خم شدند.
يه مقدار تعجب كرد:
-عام... من كجا ميتونم برم صبحانه بخورم؟خدمتكار صاف ايستاد:
-ميتونيم توي اتاقتون براتون سرو كنيم سرورمنامجون يه دفعه دستشو تكون داد:
-نه !نه! بيرون اتاق ميخورم يك هفتس اون تو حبسم!خدمتكار پيشنهاد داد :
-نظرتون چيه توي باغ پشتي براتون سرو بشه...؟نامجون لبخندي زد و همراه خدمتكار رفت.
بعد از صبحانه حتي حالش بهتر از قبل بود. نميدونست چرا اين حسو داره ولي اميدوار بود موقتي نباشه...
بلند شد تا توي باغ چرخي بزنه.... قبلا همراه پدرش به كاخ اومده بود... البته وقتي كه بچه تر بود و يك بار هم براي مراسم شاهزاده
پس براي اولين بار با كنجكاوي توي محيط باغ ميگشت تا باهاش آشنا بشهبالاخره توي يه الاچيق توقف كرد تا كمي فكر كنه...
شب قبل كمي گيج كننده بود نميدونست چه برداشتي داشته باشه . سوكجين بهش گفت فشاري بهش نمياره ولي عملا يه سكس نصفه نيمه داشتند... بر خلاف تصورش بدش نيومده بود. اين جاي اميدواري داشت ولي خب چيزي هم نبود كه خيلي تحريكش كنه... شب قبل كمي تحريك شده بود ولي خب طبيعي بود وقتي نزديك يه نفر باشي ناخودآگاه بدنت واكنش بدهسرشو تكون داد تا شايد افكارش نظم بگيرند.
با حس بازوهايي كه از پشت بغلش كردند چشماشو باز كرد.
شاهزاده بوسه ي نرمي روي گونه اش گذاشت و با لبخند شادي جلوي روش ظاهر شد:
-معذرت ميخوام صبح تنهات گذاشتم . بعد از يك هفته حبس بودن كلي كار داشتم كه بايد حضوري انجام ميدادمنامجون لبخند بي رمقي زد:
-درك ميكنم منم صبح كه بيدار شدم فقط دلم خواست بزنم بيرون.خوشحالم پيوند كامل شدهسوكجين لبخند شيريني زد. و نامجون با دقت بهش نگاه كرد.
موهاي تيره رنگش كوتاه و مرتب بود و چشماي قرمزش با خوشحالي ميدرخشيد. پوستش نرم و با طراوت بود البته نامجون اينو ميدونست چون كل شب قبل مشغول چشيدنش بود.
به لباش رسيد .ميتونست قسم بخوره اون پسر زيبا ترين لب ها رو بين تمام كسايي كه توي زندگيش ديده داره-تو هم حسش ميكني نه؟
نامجون از هپروت بيرون اومد:
-منظورت چيه؟
ESTÁS LEYENDO
🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]
Fanfic{تكميل شده } ازت انتظار ندارم حسمو بفهمي چون هنوز نيمه اتو پيدا نكردي ولي هر زمان حتي براي يك ثانيه حس كردي اون مرد مال توئه حرف منو يادت بياد: اون نيمه ي منه ! من كاملش ميكنم.... روحش كنار من قدرت پيدا ميكنه..... جسمش با لمس من آرامش ميگيره... ====...