صبح دوباره با تخت خالي روبرو شد. ميدونست سوكجين پيش پادشاهه شب قبل اونقدر درگير رفع دلتنگي بود كه فرصت نكرده بود پيشنهادشو مطرح كنه.بعد از مرتب كردن سرو وضعش به سمت اتاق كار پادشاه رفت و همونجور كه انتظار داشت سوكجين اونجا بود.
جين لبخندي زد با ورود همسرش چشمكي بهش زد.
پادشاه لبخندي زد و به نامجون خوش آمد گفت.
نامجون احترامي گذاشت:
-سرورم من يه فكري داشتم با توجه به حرفاي شاهزاده شايد راه حلي باشه كه بتونيم رهبرشونو شناسايي كنيمسوكجين جدي شد:
-من تمام تلاشمو كردم ولي هويت رهبرشون كاملا مخفيه ... اسم واقعيش رو كسي نميدونه فقط يه اسم مستعار و يك نشونه تنها چيزيه كه ازش داريم
حتي درصد زيادي از ارتششون هم رهبرشونو نديدنپادشاه سرشو با تاسف تكون داد:
-بعد از رفتن شاهزاده دوباره حمله هاشونو شروع كردن ... حمله ها كوچيكه ولي طولي نميكشه كه دوباره سرپا بشننامجون پيشنهاد داد:
-گفتيد شايعه است كه اون فقط يك انسانه درسته؟سوكجين جواب داد:
-رهبرشون به هيچ عنوان از قدرتش استفاده نكرده و نميكنه. كسي رنگ چشم هاي الهه اشو نديده
براي همين نميدونن انسانه يا چه قدرتي داره و شايعات بين سرباز ها زياد ميپيچه نميشه بهش اعتماد كرد.نامجون جواب داد:
-ولي گفتي رهبرشون اعتقاد داره نزديكاش بايد انسان باشن درسته؟سوكجين دوباره تاييد كرد:
-درسته ولي توي ارتش ما قدرت الهه و بعد فيزيك بدني حرف اول رو ميزنن ... و تعداد انسان هايي كه انسان متولد شدن خيلي كمهنامجون گفت:
-من شايد بتونم يه مورد مناسب براتون پيدا كنمسوكجين با جديت گفت:
-قابل اعتماده؟نامجون شونه هاشو بالا انداخت:
-ميتوني ببينيش و بعد تصميم بگيري ولي فكر ميكنم آره قابل اعتمادهسوكجين موافقت كرد و جفتشون از حضور پادشاه اجازه مرخصي خواستند.
نامجون بيرون رفت ولي پادشاه پسرشو صدا زد:
-سوكجينشاهزاده منتظر صحبت هاي پدرش موند.
-با اين شرايط بايد هرچه سريع تر مراسم رو برگزار كني... توي اين شرايط كشور به يه كانديد پادشاهي مشروع و موثق نياز داره...سوكجين سرشو خم كرد:
-البته پدر... هر زمان دستور بديد-امشب
نگاه سوكجين پر از اضطراب شد ولي جلوي خودشو گرفت:
-اطاعت ميشه جزييات رو زماني كه برگشتم در اختيارم بذاريدپادشاه تاييد كرد و اجازه مرخصي داد.
================
سوكجين لباس مبدل پوشيده بود و كلاه لبه پهني روي سرش گذاشته بود تا رنگ چشماش مشخص نشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/286213547-288-k860910.jpg)
YOU ARE READING
🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]
Fanfiction{تكميل شده } ازت انتظار ندارم حسمو بفهمي چون هنوز نيمه اتو پيدا نكردي ولي هر زمان حتي براي يك ثانيه حس كردي اون مرد مال توئه حرف منو يادت بياد: اون نيمه ي منه ! من كاملش ميكنم.... روحش كنار من قدرت پيدا ميكنه..... جسمش با لمس من آرامش ميگيره... ====...