با ورود بدن سرد همسرش به زير پتو بيدار شد. خوابالود پرسيد:
-كجا بودي؟
-كارم طول كشيد.نامجون خواب بود و اهميتي نداد خودشو به سمت سوكجين كشيد و توي بغلش فرو رفت.
ضربان قلب سوكجين هنوز بالا بود.-اومممم چه بوي خوبي ميدي دوش گرفتي؟
سوكجين همسرشو محكم تر بغل كرد و بوسه اي روي موهاش گذاشت:
-آره ... بخواب الهه ي مننامجون يكم ازش فاصله گرفت و توي مستي خواب با چشم هاي پف كرده لبخند زد:
-دوست دارمسوكجين خنديد :
-منم دوست دارمنامجون گيج دوباره توي بغل همسرش رفت:
-باز محكم بوسيدمت كبود شدي؟سوكجين بلافاصله دستشو روي گردنش گذاشت و آروم گفت:
-بخواب عزيزم============
صبح سوكجين در حال آماده شدن بود كه نامجون بيدار شد.
جين لبخندي زد و جلو رفت تا بوسه اي روي لباي مردش بذاره
-صبح بخير عزيزم
نامجون نيم خيز شد و جواب بوسه ي سوكجينو داد .
-صبح بخير... ديشب هم دير اومدي... هر شب داري دير مياي...چه خبره اينقدر با كار به خودت فشار مياري...
-عذر ميخوام ... اين مدت سرم خيلي شلوغه ... سعي ميكنم امشب زود برميگردم
نامجون چيزي نگفت و بلند شد و پشت سوكجين رو به آيينه ايستاد . سوكجين توي فرم رسمي روزانه اش بود ولي خودش نيمه لخت ، با اين حال از پشت بغلش كرد و چونه اشو روي شونه اش گذاشت:
-از تصويرمون كنار هم خوشم مياد...سوكجين لبخند مغروري زد:
-اين تصوير فرمان روايان آينده ي اين سرزمينهبرگشت و بوسه اي روي شونه ي همسرش گذاشت.
-الهه ي من ... برنامه ي امروزت چيه؟-يه قرار با پادشاه دارم... بعد از اون برادرت ميخواد يه مقدار باهام وقت بگذرونه ... از من خوشش مياد... جدي جدي فكر كنم از من خوشش مياد! ميترسم دوست پسرش حسودي كنه يا چيزي حوصله درگير شدن با اونو ندارم
سوكجين خنديد و بوسه اي روي گردن برنز و جذاب نامجون كاشت.
-يعني بايد حواسم به اون وروجك هم باشه؟ ميخواد عشق منو از دستم بقاپه؟سرشو بلند كرد و نامجون چشم هاي روشن شده و كبودي هاشو ديد
-غلط كرده!
نامجون لبخند چال داري زد. سوكجين نتونست منكر آرامشش با ديدن همين يه صحنه بشه
-اگر زمانت خالي بود بعد از ظهر قبل از اينكه جلسه ام با پادشاه شروع بشه پيشم بيا
نامجون لبخندي زد و بعد خروج همسرش رو تماشا كرد.
==========
ديدن صحنه اي كه اين يه هفته مدام شاهدش بود باعث شد از تصميمش يعني پيش سوكجين رفتن پشيمون بشه... هنوز نميدونست چطوري بايد به رابطه جين با همسر دومش عادت بكنه
ESTÁS LEYENDO
🔥ROYAL FIRE🔥 [NAMJIN][completed]
Fanfic{تكميل شده } ازت انتظار ندارم حسمو بفهمي چون هنوز نيمه اتو پيدا نكردي ولي هر زمان حتي براي يك ثانيه حس كردي اون مرد مال توئه حرف منو يادت بياد: اون نيمه ي منه ! من كاملش ميكنم.... روحش كنار من قدرت پيدا ميكنه..... جسمش با لمس من آرامش ميگيره... ====...